فهرست جامع شبهات و محورهای پاسخ

پیرامون جنگ تحمیلی  ۱۲ روزه آمریکا و رژیم صهیونیستی با ایران

جنگ تحمیلی آمریکا و رژیم صهیونیستی با ایران، صرفاً یک درگیری نظامی محدود نبود، بلکه یک نقطه عطف راهبردی بود که نه‌تنها معادلات قدرت در منطقه غرب آسیا را دستخوش تغییری بنیادین کرد، بلکه آزمونی تمام‌عیار برای سنجش دکترین‌های دفاعی، تاب‌آوری ملی و ظرفیت‌های دیپلماتیک هر دو طرف بود. با فروکش کردن شعله‌های نبرد، حالا جنگ دیگری در ابعادی گسترده‌تر آغاز شده است؛ جنگ روایت‌ها. فضای پس از آتش‌بس، به سرعت آکنده از شبهات، پرسش‌ها و تحلیل‌های متناقضی شد که از طیف‌های گوناگون فکری، از جریان‌های وفادار به نظام گرفته تا منتقدان داخلی، اپوزیسیون خارج از کشور و کارشناسان نظامی مطرح می‌شد. ابهام در مورد دلایل پذیرش آتش‌بس، چرایی عدم تداوم جنگ تا پیروزی مطلق، نحوه عملکرد پدافند هوایی، میزان حمایت متحدان و ابعاد واقعی خسارات، محورهای اصلی این پرسش‌ها را تشکیل داده‌اند. هر یک از این سوالات، بازتاب‌دهنده دغدغه‌ها، نگرانی‌ها و زوایای دید متفاوتی است که پاسخ به آن‌ها نیازمند عبور از تحلیل‌های سطحی و هیجانی و ورود به لایه‌های عمیق استراتژیک، فنی و سیاسی است. مجموعه حاضر با عنوان «روایت نبردی که معادلات را تغییر داد»، تلاشی است برای ارائه پاسخی جامع، عمیق و مستدل به این شبهات کلیدی. هدف این نوشتار، کالبدشکافی وقایع بر اساس مفاهیم مدرن نظامی و امنیتی و ارائه تحلیلی است که نشان می‌دهد چگونه ایران در یک کارزار پیچیده و چندوجهی، توانست ضمن تحمل هزینه‌های گریزناپذیر، اهداف راهبردی دشمن را ناکام گذاشته، بازدارندگی فعال خود را بازتعریف کند و مهم‌تر از همه، انسجام ملی را به عنوان بزرگترین سرمایه راهبردی، در کوران یک تهدید وجودی، احیا و تثبیت نماید. برای دستیابی به این هدف، شبهات در چهار دسته‌ ۱) شبهات مطرح شده توسط عناصر منتسب به جریان‌های انقلابی و وفادار به نظام ۲) شبهات مطرح شده توسط عناصر و تشکل‌های جریان‌های غیرانقلابی و ناهمسو ۳) شبهات بنیادین (شامل شبهات معاندین و اپوزیسیون خارج از کشور و شبهات نظری و تحلیلی ۴) شبهات تخصصی، تحلیلی و فنی در حوزه نظامی و امنیتی؛ از هم تفکیک‌شده مورد واکاوی قرار گرفته‌اند تا پاسخی دقیق و متناسب با هر گروه از مخاطبان ارائه گردد.

دسته اول: شبهات جریان‌های انقلابی و وفادار به نظام

۱. چرا به میانجی‌گری قطر و برخی کشورهای دیگر اعتماد شد و آتش‌بس و توقف درگیری‌ها پذیرفته شد؟

پذیرش آتش‌بس و قبول توقف درگیری‌ها، یک مانور پیچیده در صفحه شطرنج نظامی-سیاسی بود و نه ناشی از اعتماد به دشمن. این تصمیم بر پایه یک محاسبه استراتژیک چندوجهی گرفته شد:

  • تغییر فاز منازعه: جنگ نظامی، پس از تحمیل ضربات متقابل و اثبات قدرت بازدارندگی فعال ایران، به نقطه اشباع رسیده بود. در این مقطع، ادامه جنگ صرفاً به فرسایش و خسارات بیشتر می‌انجامید. پذیرش آتش‌بس، فاز درگیری را از «نظامی» به «سیاسی و دیپلماتیک» منتقل کرد و به ایران اجازه داد تا با دست برتر وارد میدان دیپلماسی شود.
  • بهره‌برداری از اهرم میانجی‌ها: اعتماد به قطر یا سایر کشورها نبود، بلکه بهره‌برداری هوشمندانه از منافع آن‌ها بود. این کشورها برای حفظ ثبات منطقه‌ای و جلوگیری از یک بحران فراگیر که منافع اقتصادی و امنیتی خودشان را به خطر می‌انداخت، انگیزه داشتند. ایران از این انگیزه به عنوان یک اهرم برای رسمیت بخشیدن به توقف حملات و جلوگیری از اجماع جهانی علیه خود استفاده کرد.
  • تعریف تاکتیکی آتش‌بس: آتش‌بس به معنای صلح یا پایان خصومت نیست، بلکه یک «توقف عملیاتی» است. این فرصت به ایران اجازه داد تا ضمن متوقف کردن خسارات به زیرساخت‌ها و تلفات غیرنظامیان، به ارزیابی دقیق خسارات، بازسازی سریع توانمندی‌های آسیب‌دیده و تحلیل دقیق تاکتیک‌های دشمن بپردازد. این یک اقدام هوشمندانه برای مدیریت انرژی استراتژیک کشور بود.

۲. چرا جنگ را ادامه ندادیم تا پیروزی کامل حاصل شود؟

مفهوم «پیروزی کامل» در دکترین نظامی مدرن ایران، متفاوت از الگوهای جنگ‌های کلاسیک (مانند جنگ جهانی دوم) تعریف می‌شود. اهداف ایران عبارت بودند از:

  • بازدارندگی فعال: هدف، اشغال سرزمین دشمن یا تسلیم بی‌قید و شرط آن نبود. هدف اصلی، «کالیبراسیون مجدد موازنه وحشت» بود. ایران باید به دشمن تفهیم می‌کرد که هرگونه تجاوز، هزینه‌ای غیرقابل تحمل برایش در پی خواهد داشت. پس از شلیک صدها موشک و پهپاد به اهداف حساس و اثبات عبور از سپرهای دفاعی دشمن، این هدف محقق شد و ادامه جنگ برای اثبات دوباره آن، بازده نزولی داشت.
  • مدیریت آستانه تشدید بحران: ادامه جنگ می‌توانست پای قدرت‌های بزرگ، به‌ویژه ایالات متحده را به صورت مستقیم به درگیری باز کند. استراتژی ایران، نگه داشتن منازعه در سطحی بود که اهدافش محقق شود اما از «نقطه بی‌بازگشت» عبور نکند. توقف جنگ، یک اقدام هوشمندانه برای جلوگیری از افتادن در تله یک جنگ تمام‌عیار و فرسایشی بود که دشمن برای آن برنامه‌ریزی کرده بود.
  • پیروزی نامتقارن: پیروزی برای ایران به معنای «سلب پیروزی از دشمن» بود. اهداف راهبردی دشمن (نابودی برنامه هسته‌ای، فروپاشی نظام، شکستن محور مقاومت) هیچ‌کدام محقق نشد. در مقابل، ایران با حفظ تمامیت ارضی و توانمندی‌های کلیدی خود و تحمیل خسارت قابل توجه به دشمن، عملاً دشمن را در رسیدن به اهدافش ناکام گذاشت که این خود تعریف پیروزی در جنگ نامتقارن است.

۳. آیا نفوذی‌ها باعث موفقیت حملات اولیه دشمن شدند؟

مسئله «نفوذ» یک تهدید دائمی و جدی برای هر کشوری در وضعیت تخاصم است، اما تقلیل دادن موفقیت اولیه دشمن به این عامل، ساده‌انگارانه است. تحلیل دقیق‌تر باید شامل موارد زیر باشد:

  • جنگ اطلاعاتی و الکترونیک: حملات اولیه بیش از آنکه متکی به نفوذ انسانی و جاسوسی باشد، بر پایه برتری در حوزه «جنگ الکترونیک» و «اطلاعات سیگنالی» استوار بود. دشمن با استفاده از تکنولوژی‌های پیشرفته، توانست به طور موقت سیستم‌های راداری و ارتباطی را مختل کرده و یک «پنجره فرصت» برای موج اول حملات ایجاد کند.
  • اصل غافلگیری در دکترین نظامی: در هر جنگی، طرف مهاجم از مزیت «اصل غافلگیری» برخوردار است. هیچ سیستم دفاعی در جهان نمی‌تواند ادعای نفوذناپذیری صددرصدی در برابر یک حمله حساب‌شده و غافلگیرانه را داشته باشد. بنابراین، بخشی از آسیب‌پذیری اولیه، نتیجه طبیعی تاکتیک‌های مدرن جنگی بود.
  • ضدجاسوسی و پاک‌سازی: با این وجود، وقوع جنگ، بهترین فرصت برای شناسایی شبکه‌های خفته و فعال نفوذی است. نهادهای امنیتی با تحلیل دقیق نقاطی که مورد اصابت قرار گرفته و اطلاعاتی که به بیرون درز کرده، فرآیند «ضدجاسوسی تهاجمی» را آغاز کرده‌اند. این فرآیند صرفاً یک واکنش نیست، بلکه یک فرصت برای ایمن‌سازی ساختارهای حیاتی کشور در برابر تهدیدات آینده است.

۴. چرا برخی متحدان مانند روسیه و چین کمک عملی نکردند؟

انتظار «مداخله نظامی مستقیم» از سوی متحدان، مبتنی بر درک نادرستی از ماهیت ائتلاف‌ها در دنیای چندقطبی امروز است. دلایل عدم مداخله عملی، پیچیده و راهبردی بود:

  • منافع ملی بر اتحاد مقدم است: روسیه و چین در وهله اول بر اساس منافع ملی خود عمل می‌کنند. درگیری مستقیم نظامی با اسرائیل و حامی آن، آمریکا، می‌توانست روسیه را در جبهه‌ای جدید و ناخواسته درگیر کند (درحالی‌که درگیر جنگ اوکراین است) و زنجیره‌های اقتصادی حیاتی چین را با غرب دچار بحران سازد. چین هم درگیر مسئله تایوان است و نمی‌توانست خود را درگیر وضعیتی شکننده کند.
  • ماهیت حمایت: حمایت متحدان لزوماً نظامی نیست. حمایت آن‌ها در حوزه‌های دیگر نمایان شد:
    • حمایت دیپلماتیک: وتو یا ممتنع کردن قطعنامه‌های ضدایرانی در شورای امنیت.
    • حمایت اطلاعاتی: به اشتراک‌گذاری داده‌های ماهواره‌ای و اطلاعات سیگنالی در مورد تحرکات دشمن.
    • شکستن انزوای اقتصادی: تداوم تجارت و باز نگه داشتن شریان‌های اقتصادی.
  • تثبیت دکترین «اتکای به خود»: این جنگ به جهان و همچنین به داخل ایران ثابت کرد که دکترین امنیت ملی ایران بر پایه «توان بومی» استوار است و نه وابسته به حمایت خارجی. این امر، اعتبار و استقلال استراتژیک ایران را در بلندمدت تقویت می‌کند. ایران نشان داد که بدون نیاز به سپر دفاعی دیگران، قادر به دفاع از خود و تحمیل هزینه بر متجاوز است.

۵. چرا پدافند هوایی در برابر حملات غافلگیرانه اولیه ناکام بود؟

ارزیابی عملکرد پدافند نیازمند نگاهی فنی و تفکیک میان «شکست مطلق» و «آسیب‌پذیری موقت» است:

  • جنگ شبکه‌محور: حمله دشمن یک حمله ساده با چند موشک و جنگنده نبود، بلکه یک عملیات یکپارچه «شبکه‌محور» بود که در آن، جنگ الکترونیک، حملات سایبری، پرنده‌های بدون سرنشین ایذایی و مهم‌تر از همه، شبکه انسانی از نیروهای نفوذی خرابکار، مزدور و جاسوس به صورت همزمان برای اشباع و کور کردن لایه‌های مختلف پدافندی به کار گرفته شدند. این شوک اولیه برای هر سیستم دفاعی قابل تصور است.
  • مفهوم «تاب‌آوری»: قدرت یک سیستم دفاعی نه در نفوذناپذیری مطلق، که در «سرعت بازیابی» و «تاب‌آوری» آن سنجیده می‌شود. ساختار پدافندی ایران نشان داد که پس از موج اول حمله، به سرعت توانست خود را بازیابی کرده، حفره‌ها را پوشش داده و کنترل نسبی آسمان را به دست آورد. ساقط کردن چندین فروند موشک و پهپاد متجاوز در امواج بعدی حملات، گواه این تاب‌آوری است.
  • آسیب در برابر فلج‌شدگی: آسیب دیدن حدود ۱٪ از توان دفاعی (بر اساس آمار اعلامی)، به معنای «فلج شدن» سیستم نیست. این آسیب‌ها عمدتاً به رادارهای پیش‌اخطار یا سایت‌های موشکی در لایه‌های بیرونی دفاعی وارد شد، اما هسته مرکزی فرماندهی و کنترل (C4I) و لایه‌های دفاعی حیاتی (که از تأسیسات استراتژیک محافظت می‌کنند) فعال باقی ماندند.

۶. آیا برای بازدارندگی مؤثر، ایران باید به‌دنبال سلاح اتمی برود؟

این جنگ، به صورت پارادوکسیکال، استدلال مخالفان حرکت به سمت سلاح اتمی را تقویت کرد:

  • اثبات کفایت بازدارندگی متعارف: جنگ ۱۲ روزه نشان داد که توانمندی‌های پیشرفته موشکی، پهپادی و پدافندی ایران، یک «بازدارندگی متعارف معتبر» ایجاد کرده است. ایران توانست بدون توسل به سلاح کشتار جمعی، خساراتی راهبردی به دشمن وارد کند و او را وادار به توقف نماید. این یعنی دکترین فعلی کارآمد است.
  • هزینه‌های راهبردی سلاح اتمی: حرکت به سمت سلاح اتمی، ایران را از موضع «قربانی تجاوز» به «تهدید جهانی» تبدیل می‌کند. این امر یک اجماع بین‌المللی بی‌سابقه علیه ایران شکل می‌دهد، تحریم‌های فلج‌کننده ذیل فصل هفتم منشور ملل متحد را به همراه دارد و به دشمنان، مشروعیت لازم برای «حملات پیش‌دستانه» را می‌دهد. در واقع، سلاح اتمی می‌تواند امنیت ایران را شکننده‌تر کند.
  • منطق نامتقارن: قدرت ایران در منطق نامتقارن و انعطاف‌پذیری است. سلاح اتمی یک ابزار بسیار سفت و سخت و غیرقابل انعطاف است که کاربرد آن محدود به شرایط بسیار حاد می‌باشد. در مقابل، توان موشکی و پهپادی ابزارهایی هستند که می‌توان آن‌ها را به صورت «کالیبره شده» و متناسب با سطح تهدید به کار گرفت، همانطور که در این جنگ مشاهده شد.
  1. ۷. آیا سرمایه‌گذاری هنگفت در صنعت هسته‌ای با توجه به آسیب‌پذیری آن، توجیه‌پذیر بود؟

تقلیل دادن این موضوع به یک تحلیل هزینه-فایده اقتصادی و متهم کردن سیستم به «عدم مراقبت»، نگرشی سطحی است که ماهیت راهبردی این دارایی ملی را نادیده می‌گیرد. تحلیل دقیق این مسئله باید شامل موارد زیر باشد:

  • تفکیک «هزینه» از «بها»: آنچه در برنامه هسته‌ای سرمایه‌گذاری شد، یک «هزینه» اقتصادی نبود، بلکه «بهای» کسب استقلال راهبردی و حاکمیت ملی بود. صنعت هسته‌ای برای ایران، کارخانه تولید برق نیست؛ کارخانه تولید «قدرت»، «وزن ژئوپلیتیک» و «امنیت پایدار» است. این دانش بومی، اهرم فشاری را از دست دشمنان خارج کرد و آن را به ابزاری برای چانه‌زنی در دست ایران تبدیل نمود. در معادلات امنیت ملی، این یک دارایی غیرقابل قیمت‌گذاری است.
  • آسیب‌پذیری، گواهی بر اهمیت، نه نشانه ضعف: در هر تخاصمی، حیاتی‌ترین و راهبردی‌ترین دارایی‌های یک کشور، اولین اهداف دشمن هستند. اینکه تأسیسات هسته‌ای مورد تهاجم قرار می‌گیرد، دقیقاً به این دلیل است که این مراکز، ستون فقرات بازدارندگی و اقتدار ایران محسوب می‌شوند. بنابراین، آسیب‌پذیری نه نشانه «عدم مراقبت»، بلکه سندِ اصالت و اهمیت این سرمایه‌گذاری است. حفاظت از چنین مراکزی در برابر قدرت‌های جهانی یک «فرآیند پویا» و یک مسابقه دائمی میان پدافند و تهاجم است، نه یک دیوار مطلق و نفوذناپذیر.
  • هدف اصلی «دانش بومی» است نه «تأسیسات فیزیکی»: دشمن می‌تواند با موشک یا خرابکاری، یک ساختمان را تخریب کند یا تعدادی سانتریفیوژ را از کار بیندازد، اما هرگز نمی‌تواند «دانش بومی‌شده» را که در ذهن هزاران دانشمند و در بطن ساختار علمی کشور ریشه دوانده، نابود کند. این دانش، دارایی اصلی و آسیب‌ناپذیر است که تضمین‌کننده بازسازی و ارتقای برنامه هسته‌ای در زمانی کوتاه پس از هر ضربه بود. بنابراین، هر حمله دشمن، فرصتی برای شناسایی نقاط ضعف و «ایمن‌سازی تهاجمی» دانش و فناوری برای جهش‌های بعدی بوده است. این فرآیند، نه یک واکنش انفعالی، که یک فرصت برای تقویت ساختارهای بنیادین قدرت کشور است.

۸٫ آیا این حملات نتیجه آشکار استراتژی اشتباه و خطای جمهوری اسلامی ایران در عرصه سیاست خارجی نبود؟

این دیدگاه، که حملات را نتیجه منطقی و قابل پیش‌بینی سیاست خارجی ایران می‌داند، یک تحلیل سطحی و تقلیل‌گرایانه است که عامدانه جایگاه «متجاوز» و «مدافع» را وارونه می‌کند. این رویکرد، محصول موفقیت «جنگ شناختی» دشمن است که تلاش دارد علت اصلی تخاصم را نه در ماهیت استکباری خود، بلکه در واکنش دفاعی ایران جستجو کند. برای درک این مغالطه، باید به لایه‌های عمیق‌تری توجه کرد:

  • اشتباه گرفتن معلول با مجازات: این حملات، «معلول» یک سیاست خارجی اشتباه نبودند؛ بلکه «مجازات» دشمن برای یک سیاست خارجی موفق بودند. سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر پایه «مقاومت فعال»، «ایجاد عمق استراتژیک» و «شکستن هژمونی غرب در منطقه» بنا شده است. موفقیت این راهبرد در تثبیت محور مقاومت، جلوگیری از فروپاشی کشورهایی چون سوریه و عراق و به چالش کشیدن امنیت مطلق رژیم صهیونیستی، دقیقاً همان چیزی بود که دشمن را به نقطه «استیصال راهبردی» و انتخاب گزینه تهاجم نظامی کشاند. بنابراین، حمله نه به خاطر «شکست» سیاست ما، که به خاطر «پیروزی» آن رخ داد.
  • وارونه‌سازی «علت» و «واکنش»: علت تامّه این جنگ، نه راهبرد ایران، بلکه ماهیت توسعه‌طلبانه و استکباری نظام سلطه و ماهیت وجودی رژیم صهیونیستی است که بقای خود را در ناامنی و وابستگی منطقه تعریف می‌کند. سیاست خارجی ایران، یک «کنش» ابتدایی نبود؛ بلکه یک «واکنش» ضروری و تاریخی به چند دهه تحقیر، دخالت و تهدید از سوی غرب و اسرائیل بود. این راهبرد برای «دفع شر» طراحی شده است، نه «ایجاد شر». طرفی که هزاران کیلومتر دورتر از مرزهایش پایگاه نظامی ایجاد کرده و منطقه‌ای را به جولانگاه خود تبدیل نموده، نمی‌تواند کشوری را که در حال دفاع از محیط امنیتی خود است، «عامل تنش» معرفی کند.
  • گزینه‌ی دیگر «صلح» نبود، «تسلیم» بود: این تحلیل به غلط القا می‌کند که ایران می‌توانست با اتخاذ سیاستی دیگر، از جنگ پرهیز کرده و به «صلح» دست یابد. این یک فریب است. گزینه دیگر روی میز، هرگز یک صلح عادلانه و مبتنی بر احترام متقابل نبود؛ بلکه تسلیم محض و بازگشت به دوران وابستگی بود. یعنی دست کشیدن از استقلال، برچیدن توان دفاعی، واگذاری منابع ملی و پذیرش نقش یک «دولت دست‌نشانده» در پازل آمریکایی. از این منظر، سیاست خارجی ایران نه یک «انتخاب» میان جنگ و صلح، که یک «ضرورت» برای انتخاب میان «بقا با عزت» و «نابودی در تحقیر» بود. حمله نظامی، هزینه مقاومت در برابر این سناریوی تحقیرآمیز بود، نه نتیجه یک خطای محاسباتی.

۹٫ چرا اسرائیل موفق به نفوذ در مهم ترین مراکز ما شد و از این طریق ضربات کاری فرود آورد؟

این پرسش که قلب جنگ روانی دشمن را تشکیل می‌دهد، مبتنی بر یک تصویرسازی بزرگنمایی‌شده و ناقص از واقعیت است. پذیرش این گزاره به معنای افتادن در تله‌ای است که دشمن برای شکستن روحیه مقاومت طراحی کرده است. تحلیل این مسئله نیازمند تفکیک میان موفقیت تاکتیکی دشمن و شکست راهبردی ماست؛ دو مقوله‌ای که به هیچ وجه یکسان نیستند.

  • نفوذ فناورانه، نه لزوماً نفوذ انسانی: ذهن ما با شنیدن کلمه نفوذ، فوراً به سراغ جاسوسان کلاسیک می‌رود. در حالی که بخش بزرگی از موفقیت‌های دشمن، محصول برتری در حوزه جنگ سایبری و الکترونیک است. نفوذ در یک شبکه رایانه‌ای، اخلال در سامانه‌های پدافندی از طریق حمله الکترونیک، یا بهره‌گیری از آسیب‌پذیری در یک قطعه وارداتی، مصادیق نفوذ مدرن هستند. این اقدامات بیش از آنکه نیازمند یک شبکه گسترده از عوامل انسانی در بالاترین سطوح باشند، متکی بر توانمندی تکنولوژیک، رصد اطلاعاتی از راه دور و سرمایه‌گذاری‌های کلان در حوزه جنگ سیگنالی است. ضربه خوردن از این مسیر، نه لزوماً نشانه وجود خیانت در داخل، که گواهی بر ماهیت بی‌رحمانه نبرد فناورانه در قرن بیست و یکم است.
  • هدف‌گیری لایه‌های فیزیکی، نه هسته راهبردی: ضربات دشمن عمدتاً بر زیرساخت‌های فیزیکی و تأسیسات متمرکز بوده است. این خسارت‌ها، هرچند دردناک و پرهزینه، اما قابل جبران هستند. آنچه دشمن در دستیابی به آن ناکام مانده، ضربه زدن به هسته اصلی قدرت ایران، یعنی دانش بومی، اراده انسانی و ساختار فرماندهی و کنترل است. می‌توان یک ساختمان را تخریب کرد، اما نمی‌توان دانشی را که در ذهن هزاران متخصص نهادینه شده است بمباران کرد. به همین دلیل است که پس از هر ضربه، آن مرکز یا سامانه با سرعتی بیشتر و با فناوری به‌روزتر احیا شده است. این نشان می‌دهد که ضربات، هرگز به معنای واقعی کلمه، کاری و فلج‌کننده نبوده‌اند؛ بلکه جراحت‌هایی بوده‌اند که بدن سیستم را برای دفاع بهتر در آینده، هوشیارتر کرده‌اند.
  • جنگ اطلاعاتی، یک نبرد بی‌پایان است: در هیچ جنگ اطلاعاتی میان دو دشمن فعال، یک طرف به صورت مطلق برنده و دیگری بازنده نیست. این یک نبرد سایه دائمی، پیچیده و پرتلفات است که در آن، هر دو طرف موفقیت‌ها و شکست‌هایی را تجربه می‌کنند. همانگونه که دشمن توانسته ضرباتی را وارد کند، دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی ایران نیز بی‌شمار عملیات پیچیده آن‌ها را خنثی کرده و ضربات متقابلی را در زمین حریف طراحی و اجرا نموده‌اند که بنا بر مصالح امنیتی، بسیاری از آن‌ها هرگز رسانه‌ای نمی‌شوند. برجسته‌سازی یک‌طرفه موفقیت‌های دشمن و سکوت در برابر ناکامی‌هایش، بخشی از عملیات روانی است. ارزیابی منصفانه، نیازمند دیدن کل صحنه نبرد است، نه فقط بخشی از آن که دشمن با پروژکتور روشن کرده است.

۱۲. چرا دشمن درباره ایران ضعیف شده دچار خطای محاسباتی شد؟

این پرسش، به هسته اصلی کوری استراتژیک دشمن اشاره می‌کند. خطای محاسباتی آن‌ها، نه یک اشتباه در جمع‌ و تفریق توان نظامی، بلکه محصول یک تحلیل بنیادین غلط از ماهیت قدرت و ضعف در ایران بود. آن‌ها تمام محاسبات خود را بر پایه تصویری از یک ایران ضعیف شده بنا کردند که خودشان از طریق جنگ شناختی ساخته و سپس باور کرده بودند. دلایل این خطای راهبردی را باید در موارد زیر جستجو کرد:

  • اشتباه گرفتن مشکلات با نشانه‌های فروپاشی: دشمن، چالش‌های اقتصادی، برخی نارضایتی‌های اجتماعی و اختلافات سیاسی داخلی را که جزء طبیعت هر نظام زنده‌ای است، به عنوان علائم یک بیماری کشنده و نشانه‌های فروپاشی قریب‌الوقوع تفسیر کرد. تحلیلگران آن‌ها، با نگاهی غربی و مادی، قادر به تفکیک میان نقد به عملکرد و عبور از اصول در جامعه ایران نبودند. آن‌ها صدای بلند مطالبات و انتقادات را به حساب سست شدن پایه‌های امنیت ملی گذاشتند و نفهمیدند که این ملت، در لحظه مواجهه با تهدید وجودی خارجی، تمام این اختلافات داخلی را به یک وحدت دفاعی تبدیل می‌کند.
  • نابینایی در درک مولفه‌های قدرت غیرمادی: ترازنامه قدرت دشمن، صرفاً شامل متغیرهای مادی و قابل شمارش است: تعداد تانک و هواپیما، تولید ناخالص داخلی و توان فناوری. آن‌ها در محاسبه خود، مؤلفه‌های قدرت غیرمادی ایران را که اساساً خارج از فهم و اندازه‌گیری آن‌هاست، صفر در نظر گرفتند. متغیرهایی چون فرهنگ مقاومت و شهادت، عمق راهبردی مبتنی بر محور مقاومت، خودباوری ملی و اتکا به توان بومی و قدرت بسیج‌کنندگی ایدئولوژی اسلامی-شیعی در هیچ‌یک از نرم‌افزارهای تحلیل استراتژیک آن‌ها تعریف نشده بود. دشمن به یک جسم نگاه می‌کرد و آن را ضعیف می‌دید، غافل از آنکه با روحی مواجه است که این جسم را در سخت‌ترین شرایط، سرپا نگه می‌دارد.
  • گرفتار شدن در اتاق پژواکِ تبلیغات خود: دشمن، قربانی موفقیت‌های خود در جنگ روانی شد. سال‌ها بود که دستگاه‌های رسانه‌ای و اندیشکده‌های آن‌ها، تصویری یکپارچه از یک نظام در حال فروپاشی، منزوی و بدون پایگاه اجتماعی را به جهان مخابره می‌کردند. این تصویرسازی به قدری تکرار شد که به باور درونی و مبنای تحلیلِ تصمیم‌گیرانشان تبدیل گشت. آن‌ها در اتاق پژواکی که خود ساخته بودند، گرفتار شدند و هر داده‌ای را از فیلتر همین پیش‌فرض عبور دادند. مشاورانی که باید هشدار می‌دادند، خودشان مصرف‌کننده همین پروپاگاندا بودند. این خطای محاسباتی، بیش از آنکه حاصل ضعف اطلاعاتی باشد، محصول یک خودفریبی سیستماتیک بود که در آن، یک دروغ آنقدر بزرگ گفته شد که خود گوینده نیز آن را باور کرد.

دسته دوم: شبهات جریان‌های غیرانقلابی و ناهمسو

  1. ۱۳. آیا می‌شد اساساً با دیپلماسی، وقوع جنگ را پیشگیری کرد؟

این سوال در ظاهر بر یک فرض منطقی استوار است، اما واقعیت‌های راهبردی پشت پرده را نادیده می‌گیرد.

  • ماهیت منازعه، نه تاکتیک آن: مسئله اصلی، نه یک اختلاف‌نظر دیپلماتیک قابل حل، بلکه یک «تضاد وجودی» از دیدگاه دشمن بود. دشمن پیشرفت‌های هسته‌ای، موشکی و منطقه‌ای ایران را نه یک اهرم برای مذاکره، بلکه یک «تهدید غیرقابل تحمل» برای هژمونی خود ارزیابی می‌کرد. در چنین شرایطی، دیپلماسی از نگاه آن‌ها نه ابزار حل مسئله، که ابزاری برای خرید زمان یا اعمال فشار بود. به همین خاطر در بحبوحه مذاکرات و تلاش دیپلماتیک، به ایران حمله کرد. جنگ، حاصل یک «تصمیم راهبردی» از سوی دشمن برای متوقف کردن این روند بود، نه شکست دیپلماسی ایران.
  • تجربه برجام به عنوان یک نمونه تاریخی: حتی زمانی که ایران بالاترین سطح از تعامل دیپلماتیک (برجام) را پذیرفت، طرف مقابل با خروج یک‌جانبه نشان داد که به دنبال بهانه‌هایی فراتر از برنامه هسته‌ای است. این تجربه ثابت کرد که دیپلماسی بدون پشتوانه یک «قدرت بازدارنده معتبر»، شکننده و ناکافی است.
  • جنگ به مثابه اهرم دیپلماسی: مقاومت و عملکرد ایران در این جنگ، خود یک اقدام دیپلماتیک قدرتمند بود. این جنگ، «هزینه تجاوز» را به صورت عملی به دشمن نشان داد و جایگاه ایران را در هرگونه مذاکره آتی به شکل چشمگیری تقویت کرد. اکنون دیپلماسی ایران بر پایه‌ای مستحکم‌تر از گذشته قرار دارد، زیرا طرف مقابل می‌داند که گزینه نظامی، یک گزینه پرهزینه و ناموفق است.

۱۴٫ آیا اتحاد ملی حول ایران شکل گرفت نه نظام جمهوری اسلامی؟

این گزاره، هوشمندانه‌ترین و ظریف‌ترین شبهه‌ای است که توسط دشمن در جنگ شناختی برای شکستن ستون فقرات انسجام ملی طراحی شده است. این یک دوگانه‌سازی کاذب است که با جدا کردن ظرف از مظروف، تلاش می‌کند پیروزی ملی را به یک شکست برای حاکمیت ترجمه کند. تحلیل این گزاره نیازمند درک عمیق از رابطه میان ملت، سرزمین و نظام سیاسی است:

  • مغالطه ایرانِ انتزاعی؛ کدام ایران؟ ایران یک مفهوم انتزاعی و معلق در تاریخ نیست. سرزمینی به نام ایران، در هر برهه‌ای از تاریخ خود، توسط یک سیستم و یک ایدئولوژی تعریف و اداره شده است. ایرانِ دوره پهلوی، با ایرانِ دوره قاجار و با ایرانِ دوره صفوی متفاوت بود. ایرانِ امروزی که مورد تهاجم قرار گرفت، ایرانی است که هویت، قدرت و استقلال خود را از نظام جمهوری اسلامی وام گرفته است. دشمن به یک جغرافیا و به مردمی با تاریخ چندهزارساله حمله نکرد؛ دشمن به ایرانِ قدرتمند و مستقل حمله کرد که این قدرت و استقلال، محصول مستقیم ساختار و آرمان‌های جمهوری اسلامی است. نمی‌توان گفت من از جسم دفاع می‌کنم، اما با روح آن که به آن جان و جهت داده است، مخالفم. دفاع از این دو در برابر یک تهدید وجودی، امری تجزیه‌ناپذیر است.
  • ایران، علت و نظام، علتِ تامه: اگر عشق به ایران و تمامیت ارضی، علت اولیه و عاطفیِ وحدت بود، این نظام جمهوری اسلامی بود که علتِ تامه و عامل تحقق آن در میدان عمل شد. عشق به میهن، یک احساس است؛ اما این احساس چگونه به یک قدرت دفاعی تبدیل می‌شود؟ کدام اراده‌ای این حس را به سازماندهی نظامی، بسیج نیروها، شلیک موشک و مدیریت صحنه نبرد تبدیل کرد؟ این کارکرد نظام است. اتحاد ملی، یک پدیده ذهنی نبود؛ یک کنش سیاسی-دفاعی بود که ابزار تحقق آن، ساختارهای جمهوری اسلامی از نیروهای مسلح گرفته تا دستگاه دیپلماسی بود. بنابراین، این دوگانه‌سازی، مانند آن است که بگوییم یک اثر هنری زیبا را تحسین می‌کنیم، اما هنرمندی که آن را خلق کرده است، به ما بی‌ارتباط است.
  • وحدت حول یک دست‌آورد مشخص، نه یک خاطره: این وحدت ملی، صرفاً بر سر خاطرات تاریخی یا عناصر فرهنگی مشترک شکل نگرفت؛ این اتحاد بر محور دفاع از دست‌آوردهای مشخصی ایجاد شد که نظام جمهوری اسلامی آن‌ها را تولید کرده بود: استقلال راهبردی، توانمندی دفاعی بازدارنده، امنیت بومی و عمق نفوذ منطقه‌ای. این‌ها مفاهیمی بودند که مورد تهاجم قرار گرفتند و مردم برای حفظ آن‌ها متحد شدند. این دارایی‌ها، همگی محصولات مستقیم سیاست‌ها و ارزش‌های جمهوری اسلامی هستند. در نتیجه، مردم در عمل، برای دفاع از کارنامه و عملکرد عینیِ نظام در عرصه امنیت ملی به میدان آمدند، حتی اگر در ذهن خود، آن را عشق به ایران می‌نامیدند. در لحظه خطر، تفکیک میان این دو، یک تفنن روشنفکرانه و بی‌معناست.

۱۵٫ آیا نقش اتباع بیگانه در میان عوامل نفوذی، نتیجه سیاست نامشخص و ناکام نظام در قبال مهاجرین بود؟

تقلیل دادن یک جنگ اطلاعاتی چندلایه به مسئله «اتباع بیگانه» و متهم کردن نظام به «سیاست ناکام»، یکی از نمونه‌های کلاسیک «آدرس غلط دادن» در جنگ شناختی است. هدف این تحلیل انحرافی، تبدیل یک مسئله مدیریتی-امنیتی به یک بحران راهبردی و ایجاد شکاف اجتماعی در داخل کشور است. تحلیل دقیق و منصفانه این پدیده باید شامل ابعاد زیر باشد:

  • نفوذ یک تهدید سلسله ‌مراتبی است: سرویس‌های اطلاعاتی دشمن، از لایه‌های مختلفی برای نفوذ استفاده می‌کنند. اتباع بیگانه، به ویژه آن‌هایی که به صورت غیرقانونی در کشور حضور دارند، به دلیل آسیب‌پذیری و نیاز مالی، یکی از اهداف بالقوه برای «جذب» به عنوان عوامل سطح پایین و میدانی هستند. وظیفه آن‌ها معمولاً جمع‌آوری اطلاعات ساده، لجستیک برای تیم‌های عملیاتی، یا اقدامات خرابکارانه جزئی است. این سطح از نفوذ، با وجود خطرناک بودن، در پایین‌ترین رده تهدیدات اطلاعاتی قرار دارد. تهدید اصلی و راهبردی، نفوذ پیچیده در سطوح تصمیم‌گیری و در میان شهروندانی است که به ظاهر وفادار و از بدنه سیستم هستند. تمرکز بیش از حد بر روی «تبعه بیگانه» به عنوان عامل اصلی، می‌تواند پوششی برای غفلت از شناسایی جاسوسان و نفوذی‌های بومی و رده‌بالا باشد.
  • پیچیدگی پدیده مهاجرت، نه سیاست ناکام: مدیریت پدیده مهاجرت، به ویژه از کشورهای همسایه‌ای که دهه‌ها درگیر جنگ و بی‌ثباتی (ناشی از دخالت مستقیم همان دشمنان) بوده‌اند، یک «چالش امنیتی-اجتماعی» عظیم است، نه لزوماً نشانه یک «سیاست شکست‌خورده». جمهوری اسلامی از یک سو با الزامات انسانی و اسلامی برای پناه دادن به میلیون‌ها آواره و از سوی دیگر با تهدیدات امنیتی ناشی از همین جمعیت مواجه است. ایجاد تعادل میان این دو، امری بسیار دشوار و پرهزینه است. در حالی که ضعف‌های مدیریتی قابل کتمان نیست، اما مقصر دانستن مطلق سیاست‌های داخلی و نادیده گرفتن نقش عامل خارجی در ایجاد بحران مهاجرت، تحلیلی غیرواقع‌بینانه و ناعادلانه است.
  • میدانِ شکارِ سرویس‌های ضدجاسوسی: نهادهای امنیتی به خوبی از تلاش دشمن برای سربازگیری از میان اتباع آگاه هستند. به همین دلیل، این جمعیت‌ها یکی از حوزه‌های رصد دائمی و اشراف اطلاعاتی دستگاه‌های ضدجاسوسی کشور هستند. هر تلاش دشمن برای ایجاد یک شبکه مبتنی بر اتباع، یک فرصت برای دستگاه امنیتی است تا آن شبکه را شناسایی، مدیریت و در زمان مناسب منهدم کند یا از طریق آن، اطلاعات غلط به دشمن مخابره نماید. بسیاری از دستگیری‌هایی که رسانه‌ای می‌شوند، محصول همین تورهای اطلاعاتی است. بنابراین، حضور اتباع بیگانه بیش از آنکه یک «نقطه کور» باشد، یک «میدان درگیری» مدیریت‌شده است که اگرچه هزینه‌هایی دارد، اما تحت کنترل و اشراف امنیتی قرار دارد و نقش آن‌ها در عملیات‌های موفق دشمن، تنها یک جزء محدود و قابل جایگزین در پازل پیچیده اطلاعاتی آن‌ها بوده است.

۱۶٫ آیا برای حفظ اتحاد ملی و تداوم همبستگی اجتماعی باید از ارزش‌های انقلاب فاصله بگیریم و شیوه حکمرانی را تغییر بنیادی دهیم؟

این پرسش، دقیق‌ترین و در عین حال خطرناک‌ترین نقطه‌ای است که «جنگ شناختی» دشمن آن را هدف گرفته است. این یک دوگانه‌سازی کاذب است که جامعه را در برابر یک انتخاب انحرافی قرار می‌دهد: یا «وحدت» یا «ارزش». در حالی که تحلیل عمیق‌تر نشان می‌دهد که این دو، نه تنها در تضاد نیستند، بلکه پیوندی ناگسستنی دارند.

  • اتحاد ملی محصول آرمان‌هاست، نه قربانی آن: چه چیزی جز آرمان‌های مشترک، ملتی را در برابر تهدیدات خارجی به یک پیکره واحد تبدیل می‌کند؟ «اتحاد ملی» که در زمان جنگ تجلی یافت، محصول ارزش‌های بنیادینی چون «استقلال‌طلبی»، «عزت ملی»، «مقاومت در برابر ظلم» و «عدالت‌خواهی» بود. این ارزش‌ها، «ملات اجتماعی» هستند که خرده‌فرهنگ‌ها، اقوام و سلایق سیاسی مختلف را در برابر یک «دشمن مشترک» به هم پیوند می‌زنند. فاصله گرفتن از این آرمان‌ها به بهانه حفظ وحدت، مانند برداشتن فونداسیون یک ساختمان برای حفظ دیوارهای آن است؛ در کوتاه‌مدت، دیوارها سرپا می‌مانند، اما در نهایت، کل سازه فرو خواهد ریخت. وحدتی که بر پایه «فراموشی هویت» شکل بگیرد، یک وحدت تاکتیکی و شکننده است، نه یک اتحاد راهبردی و پایدار.
  • «تغییر بنیادی در حکمرانی» یا «استحاله هویتی»؟ آنچه در این پرسش، «تغییر بنیادی در شیوه حکمرانی» نامیده می‌شود، یک اسم رمز برای «استحاله هویتی» و دست کشیدن از اصول ماهوی جمهوری اسلامی است. هیچ سیستم عاقلی با «اصلاح روش‌ها»، «کارآمدسازی ساختارها» و «به‌روزرسانی فرآیندها» مخالف نیست؛ این جزء ذات یک سیستم پویاست. اما «تغییر بنیادی» به معنای عبور از اسلامیت، کنار گذاشتن اصل ولایت فقیه و پذیرش هژمونی غرب در سیاست خارجی، دیگر «اصلاح» نیست، بلکه «تسلیم» است. این دقیقاً همان هدفی است که دشمن نتوانست با جنگ نظامی به آن دست یابد و اکنون در قالب یک «پیشنهاد عقلانی» برای «حفظ وحدت» به جامعه تزریق می‌کند.
  • فاصله از آرمان‌ها، شاهراهِ «تفرقه» و «فروپاشی» است: بر خلاف تصور اولیه، دور شدن از ارزش‌های انقلاب، به اتحاد منجر نخواهد شد، بلکه کشور را در یک «خلأ راهبردی و هویتی» رها می‌کند. در غیاب یک آرمان بزرگ و وحدت‌بخش، جامعه دچار «اتمیزه شدن» می‌شود و هر گروه و دسته‌ای به دنبال منافع کوتاه‌مدت خود می‌رود. این خلأ به سرعت توسط ایدئولوژی‌های وارداتی و نفوذ قدرت‌های خارجی پر می‌شود و جامعه را به عرصه‌ی یک جنگ داخلی دائمی میان جریان‌های وابسته به شرق و غرب تبدیل می‌کند. بنابراین، راه حفظ اتحاد ملی، نه از طریق حذف ارزش‌ها، بلکه از مسیر تعمیق، تبیین و کارآمدسازی آن‌ها در ساختار حکمرانی می‌گذرد. مشکل، خودِ آرمان‌ها نیست؛ چالش، در نحوه پیاده‌سازی و انطباق آن‌ها با نیازهای نسل جدید است.
  1. ۱۷. با وجود شهدا و خسارات، چطور می‌توان از پیروزی سخن گفت؟

مفهوم «پیروزی» باید متناسب با اهداف جنگ تعریف شود، نه صرفاً با شمارش خسارات.

  • پیروزی در سطح استراتژیک، نه تاکتیکی: ممکن است ایران در سطح تاکتیکی (موج اول حملات، خسارت به برخی پایگاه‌ها) آسیب دیده باشد، اما در سطح استراتژیک، یک پیروزی قاطع به دست آورد. اهداف راهبردی دشمن عبارت بودند از: ۱) نابودی کامل یا تضعیف فلج‌کننده برنامه هسته‌ای، ۲) سرنگونی نظام جمهوری اسلامی، ۳) شکستن محور مقاومت، ۴) تحمیل یک شکست تحقیرآمیز به نیروهای مسلح ایران. هیچ‌کدام از این اهداف محقق نشد.
  • سلب پیروزی از دشمن: در دکترین‌های مدرن، به‌ویژه برای قدرتی که در موضع دفاعی قرار دارد، «سلب پیروزی از دشمن» خود یک پیروزی بزرگ است. ایران با حفظ ساختار نظام، اعلام تداوم غنی‌سازی اورانیوم و حفظ انسجام فرماندهی، عملاً دشمن را در رسیدن به اهداف اعلامی‌اش ناکام گذاشت.
  • شکستن هیمنه دشمن: بزرگترین دستاورد این جنگ، فروپاشی «اسطوره شکست‌ناپذیری» ارتش دشمن و گنبد آهنین بود. عبور صدها موشک و پهپاد از لایه‌های دفاعی پیچیده و اصابت به اهداف حساس، یک شوک روانی و حیثیتی به دشمن وارد کرد که خسارت آن به مراتب از خسارات فیزیکی به زیرساخت‌های ایران، سنگین‌تر و ترمیم آن دشوارتر است. پیروزی ایران در تحمیل این «شکست حیثیتی» به دشمن بود. ایران اولین کشوری است که با حمله مستقیم به پایگاه‌های آمریکا در منطقه در برابر استکبار آمریکایی ایستاد؛ این خود تبدیل به الگویی از جرات و جسارت برای دیگر کشورها خواهد شد.
  1. ۱۸. انسجام ملی ایجادشده در جنگ موقتی است؛ آیا پس از جنگ شکاف‌ها بازمی‌گردد؟

انسجام ناشی از تهدید خارجی به طور طبیعی موقتی است، اما هوشمندی یک سیستم سیاسی در نحوه مدیریت «پسا بحران» مشخص می‌شود.

  • تبدیل تهدید به فرصت: جنگ، شکاف‌های اجتماعی-سیاسی موجود را از بین نبرد، بلکه آن‌ها را به طور موقت به حاشیه راند. این یک فرصت تاریخی برای حاکمیت ایجاد کرد تا با سرمایه اجتماعی آزاد شده، به ریشه این شکاف‌ها بپردازد. این انسجام یک «چک سفید امضا» نبود، بلکه یک «اعتبار» بود که مردم به نظام دادند و اکنون نظام باید با اقدامات ملموس، آن را پاس دارد.
  • ضرورت راهبردیِ رضایت مردم: حفظ انسجام ملی دیگر یک انتخاب یا ژست سیاسی نیست، بلکه یک «ضرورت امنیت ملی» است. تجربه جنگ نشان داد که بزرگترین سرمایه دفاعی کشور، نه فقط موشک‌ها، که همین اتحاد و پشتوانه مردمی است. بنابراین، هرگونه بهبود در حوزه مسائل داخلی، مبارزه با فساد و بهبود وضعیت اقتصادی، مستقیماً به تقویت «ضریب امنیت ملی» منجر می‌شود.
  • اقدامات اعتمادساز: حاکمیت آگاه است که صرفاً با شعار نمی‌توان این انسجام را حفظ کرد. بازخورد دادن به مردم و قدردانی از همبستگی آنها و برخورد جدی با ناکارآمدی‌ها، می‌تواند سیگنال‌های مثبتی باشد که نشان می‌دهد پیام وحدت مردم در زمان جنگ، شنیده شده است.
  1. ۱۹. عدم کمک عملی شرکای خارجی نشان داد به شرق نمی‌توان دل بست؟

این نتیجه‌گیری، مبتنی بر یک نگاه صفر و صدی و ساده‌انگارانه به روابط بین‌الملل است.

  • ائتلاف‌های مدرن، نه پیمان‌های کلاسیک: دوران پیمان‌های نظامی کلاسیک (مانند ورشو و ناتو در جنگ سرد) که یک کشور را متعهد به دفاع نظامی از دیگری می‌کرد، گذشته است. در جهان چندقطبی امروز، «ائتلاف‌ها موقعیت‌محور و منفعت‌محور» هستند. چین و روسیه به عنوان قدرت‌های بزرگ، حاضر نیستند برای دفاع از ایران، خود را در یک درگیری مستقیم و غیرقابل کنترل با آمریکا قرار دهند، همان‌طور که ایران نیز برای دفاع از آن‌ها چنین کاری نخواهد کرد.
  • سطوح مختلف حمایت: حمایت صرفاً نظامی نیست. روسیه و چین با استفاده از حق وتوی خود در شورای امنیت، از صدور قطعنامه‌های ضدایرانی جلوگیری کردند (حمایت دیپلماتیک). آن‌ها با ادامه تجارت، مانع از انزوای کامل اقتصادی ایران شدند (حمایت اقتصادی). همچنین، اشتراک‌گذاری داده‌های اطلاعاتی در مورد تحرکات دشمن، سطح دیگری از همکاری بود که لزوماً علنی نمی‌شود.
  • تقویت استقلال راهبردی ایران: این تجربه بار دیگر بر درستی دکترین بنیادین جمهوری اسلامی یعنی «اتکا به توان داخلی» مهر تایید زد. ایران نشان داد که امنیت خود را به دیگران گره نزده و قادر است به تنهایی از خود دفاع کند. این امر، جایگاه ایران را به عنوان یک قدرت مستقل منطقه‌ای تثبیت می‌کند و در مذاکرات آینده با همان شرکای شرقی، دست بالا را به ایران می‌دهد، زیرا دیگر به عنوان یک کشور نیازمند به حمایت آن‌ها، بلکه به عنوان یک شریک قدرتمند ظاهر می‌شود.
  1. ۲۰. آمار تلفات و خسارات واقعی به مردم گفته شد یا پنهان‌کاری صورت گرفت؟

شفافیت در زمان جنگ یک مفهوم پیچیده و نسبی است و باید در چارچوب «مدیریت اطلاعات جنگ» تحلیل شود.

  • توازن میان شفافیت و امنیت: اعلام دقیق و لحظه‌ای آمار تلفات و خسارات، به خصوص در ساعات و روزهای اولیه جنگ، عملاً به معنای دادن «اطلاعات ارزیابی خسارت» به دشمن است. این کار به دشمن کمک می‌کند تا بفهمد کدام حملاتش موفق بوده و نقاط ضعف سیستم دفاعی کجاست. بنابراین، هر کشور عاقلی در زمان جنگ، انتشار اطلاعات را مدیریت می‌کند. این پنهان‌کاری از مردم نیست، بلکه جلوگیری از کمک اطلاعاتی به دشمن است.
  • تمرکز بر جنگ روانی: در جنگ مدرن، نبرد روایت‌ها به اندازه نبرد میدانی اهمیت دارد. دشمن با استفاده از امپراتوری رسانه‌ای خود، به دنبال بزرگ‌نمایی خسارات ایران و القای فروپاشی بود. در مقابل، استراتژی رسانه‌ای ایران بر نمایش «خسارات تحمیل شده به دشمن» و «تاب‌آوری ملی» متمرکز بود. این یک انتخاب هوشمندانه در جنگ روانی بود.
  • شاخص‌های راستی‌آزمایی: با وجود محدودیت‌های اطلاع‌رسانی، شاخص‌هایی برای ارزیابی صحت نسبی آمارهای رسمی وجود داشت. برگزاری مراسم‌های تشییع شهدا در شهرها، گزارش‌های میدانی خبرنگاران داخلی از مناطق آسیب‌دیده و بازگشت سریع زندگی به حالت عادی پس از آتش‌بس، همگی نشان می‌داد که ابعاد فاجعه به آن شکلی که رسانه‌های معاند تصویر می‌کردند، نبوده است. شفافیت کامل پس از جنگ ممکن است، نه در حین آن.
  1. علت بروز جنگ، سیاست‌های آیت‌الله خامنه‌ای است نه تجاوز اسرائیل

این تحلیل، با ساده‌سازی مسئله، جای علت اصلی که تجاوزگری رژیم اسرائیل و سیاست‌های هژمونیک آمریکاست را با معلول (سیاست‌های بازدارنده ایران) عوض می‌کند.

  • ماهیت نظام سلطه و ضرورت بازدارندگی: ریشه اصلی تنش، نه در یک سیاست خاص ایران، بلکه در ذات نظام سلطه است که وجود یک قدرت منطقه‌ای مستقل و تأثیرگذار مانند ایران را برنمی‌تابد. مشکل آن‌ها با «ایران قوی» است، نه صرفاً برنامه هسته‌ای یا نفوذ منطقه‌ای آن. در چنین محیطی، اتخاذ سیاست‌های منجر به تولید قدرت (بازدارندگی)، نه یک انتخاب تهاجمی، بلکه یک ضرورت حیاتی برای بقا و پیشگیری از جنگ است. تاریخ نشان داده است که ضعف، همواره مشوق تجاوز بوده است.
  • تجربه تاریخی و شکست راهبرد تسلیم: این گزاره به طور ضمنی پیشنهاد می‌کند که راه جلوگیری از جنگ، دست کشیدن از مولفه‌های قدرت و حقوق اساسی ملت (مانند فناوری صلح‌آمیز هسته‌ای، توان دفاعی موشکی و عمق استراتژیک منطقه‌ای) است. این همان مسیر «صلح تحمیلی» است که نتیجه‌ای جز تضعیف تدریجی و وابستگی کامل ندارد. تجربه برجام نشان داد که حتی همکاری گسترده و پذیرش تعهدات فراوان از سوی ایران، با خروج یک‌جانبه طرف مقابل و تشدید تحریم‌ها پاسخ داده شد. این تجربه ثابت کرد که عقب‌نشینی، اشتهای دشمن را برای کسب امتیازات بیشتر باز می‌کند و تنها عامل بازدارنده، «قدرت» است.
  • ایران به عنوان یک کنشگر فعال، نه منفعل: سیاست‌های ایران، یک «کنشگری فعال» برای تغییر محیط امنیتی پیرامون خود به نفع منافع ملی است. در دنیای امروز، کشوری که برای تعریف نظم منطقه‌ای برنامه‌ای نداشته باشد، ناچار به پذیرش نظمی است که دیگران برای او تعریف می‌کنند. سیاست‌های کلان نظام، تلاش برای تبدیل شدن از یک «موضوع» در معادلات دیگران، به یک «بازیگر» اصلی در سرنوشت خود و منطقه است که این انتخاب، طبیعتاً با مقاومت قدرت‌های سنتی روبرو می‌شود.

دسته سوم: شبهات بنیادین

الف) شبهات معاندین و اپوزیسیون خارج از کشور

  1. ۲۲. آتش‌بس نوعی شکست و پذیرش شروط دشمن بود؟

این ادعا، در حقیقت وارونه‌سازی کامل از واقعیت میدانی و راهبردی است.

  • آتش‌بس از موضع قدرت: ایران زمانی آتش‌بس را پذیرفت که پس از تحمل موج اول حملات، با یک ضدحمله گسترده موشکی و پهپادی، قدرت بازدارندگی خود را به شکلی غیرقابل انکار به اثبات رسانده بود. این دشمن بود که پس از چشیدن طعم خسارت و ناتوانی در تحقق اهداف اصلی‌اش، از طریق میانجی‌ها خواهان توقف درگیری شد. پذیرش آتش‌بس، تثبیت دستاوردهای نظامی در عرصه سیاسی بود.
  • عدم عقب‌نشینی از اصول: آتش‌بس یک توافق برای توقف «اقدامات نظامی» بود، نه تسلیم سیاسی. ایران از هیچ‌یک از اصول خود (برنامه هسته‌ای، سیاست منطقه‌ای، توان موشکی) عقب‌نشینی نکرد. اگر آتش‌بس به معنای پذیرش شروط دشمن بود، باید بلافاصله شاهد توقف غنی‌سازی یا محدود شدن برنامه‌های دفاعی ایران می‌بودیم که چنین نشد.
  • مصلحت عقلانی در برابر ماجراجویی: ادامه جنگ صرفاً به معنای تلفات و ویرانی بیشتر برای هر دو طرف بود، بدون آنکه دستاورد راهبردی جدیدی برای ایران داشته باشد. هدف اصلی (یعنی اثبات بازدارندگی) محقق شده بود. تصمیم به آتش‌بس، نشان‌دهنده «عقلانیت راهبردی» و پرهیز از افتادن در تله یک جنگ فرسایشی بود، نه «ضعف».
  1. ۲۳. آیا ایران در پشت پرده امتیازات پنهانی داد (مثلاً تعلیق هسته‌ای)؟

این ادعا بدون هیچ‌گونه شواهد و قرائن بوده و با منطق تحولات میدانی در تضاد قرار است.

  • تداوم فعالیت‌های راهبردی: بهترین دلیل برای رد این ادعا، تداوم تمام فعالیت‌های هسته‌ای ایران پس از آتش‌بس است. نه تنها غنی‌سازی متوقف نشد، بلکه فرآیند بازسازی تأسیسات آسیب‌دیده با سرعت آغاز گردید. اگر امتیازی پنهانی داده شده بود، اولین نشانه آن در حساس‌ترین نقطه یعنی برنامه هسته‌ای دیده می‌شد.
  • منطق تحریم‌ها: اگر ایران امتیاز پنهانی قابل توجهی داده بود، باید در طرف مقابل نیز یک «پاداش» مشاهده می‌شد؛ مثلاً لغو بخشی از تحریم‌ها یا آزاد شدن دارایی‌ها. نه تنها چنین اتفاقی نیفتاد، بلکه فشارهای سیاسی و اقتصادی غرب ادامه یافت و حمله به تاسیسات هسته‌ای هم صورت گرفت. این نشان می‌دهد که هیچ معامله‌ای پشت پرده صورت نگرفته است.
  • عدم نیاز به پنهان‌کاری: جمهوری اسلامی اگر تصمیم به پذیرش یک توافق رسمی (مانند برجام) بگیرد، آن را در چارچوب مصالح ملی و با فرآیندهای قانونی داخلی خود (هرچند با انتقاداتی) علنی می‌کند. دادن «امتیاز پنهانی» در چنین سطح راهبردی، با ساختار تصمیم‌گیری و دکترین عزت‌محور نظام در تضاد کامل است.
  1. ۲۴. آیا جمهوری اسلامی ابعاد واقعی خسارت و کشته‌ها را پنهان کرد؟

این ادعا بخش ثابتی از پروپاگاندای جنگی دشمنان در این چند روز بوده است، اما با واقعیت‌ها و شواهد موجود همخوانی ندارد.

  • عصر تصاویر ماهواره‌ای: در دنیای امروز، پنهان کردن خسارات گسترده در تأسیسات بزرگ تقریباً غیرممکن است. تصاویر ماهواره‌ای تجاری که توسط منابع مختلف بین‌المللی منتشر شد، نشان داد که اگرچه برخی نقاط آسیب دیده‌اند، اما ابعاد تخریب به هیچ وجه در حد یک «ویرانی استراتژیک» نبوده و با روایت رسمی ایران مبنی بر آسیب محدود، همخوانی بیشتری داشت.
  • منابع مستقل و متقابل: گزارش‌های نهادهای اطلاعاتی غربی نیز، هرچند با اهداف خودشان تنظیم می‌شود، اما در نهایت ابعاد خسارات را بسیار کمتر از آنچه اپوزیسیون ادعا می‌کرد، برآورد کردند. آمار تلفات غیرنظامیان نیز با توجه به گستردگی شهرها و تراکم جمعیت، اگر قرار بود پنهان‌کاری وسیعی صورت گیرد، از طریق شبکه‌های اجتماعی و ارتباطات مردمی قابل راستی‌آزمایی نبود.
  • ماتریس جنگ روانی: همان‌طور که ایران در نمایش موفقیت‌های خود تمرکز رسانه‌ای داشت، دشمن نیز به طور طبیعی بر روی خسارت‌های ایران متمرکز بود. وظیفه مخاطب هوشمند، مقایسه روایت‌های متضاد و جستجوی شواهد عینی (تصاویر، گزارش‌های میدانی، بازگشت به حالت عادی) است که همگی کذب بودن ادعای «پنهان‌کاری در ابعاد فاجعه» را نشان می‌دادند.
  1. ۲۵. شهادت فرماندهان ارشد و دانشمندان باعث فلج شدن نظام شد؟

از دست دادن چهره‌های کلیدی یک «ضایعه» بزرگ است، اما نباید با «فلج شدن ساختاری» اشتباه گرفته شود.

  • ساختار نهادینه شده، نه فردمحور: نیروهای مسلح و نهادهای امنیتی ایران، در طول چهار دهه گذشته به سطحی از «نهادینگی» رسیده‌اند که دیگر قائم به فرد نیستند. برای هر فرمانده ارشد، چندین جانشین بالقوه در رده‌های بعدی آموزش دیده‌ و آماده هستند. فرآیند جایگزینی فرماندهان شهید، در سریع‌ترین زمان ممکن و بدون اختلال در زنجیره فرماندهی انجام شد که خود گواه استحکام ساختاری است.
  • دانش انباشته و توزیع‌شده: در حوزه علمی و دفاعی نیز دانش، دیگر در انحصار چند دانشمند برجسته نیست. این دانش به صورت یک «شبکه» در میان صدها پژوهشگر و مهندس توزیع شده است. شهادت یک دانشمند، هرچقدر هم تلخ، نمی‌تواند چرخ یک برنامه ملی را که بر پایه دانش انباشته و توزیع‌شده استوار است، متوقف کند.
  • اثر معکوسِ افزایش انگیزه: از منظر روانی و ایدئولوژیک، شهادت فرماندهان و دانشمندان نه تنها موجب تضعیف روحیه نشد، بلکه به یک عامل قدرتمند برای «انسجام، انتقام و انگیزه مضاعف» در بدنه نیروهای مسلح و جامعه علمی تبدیل گردید تا راه آن‌ها را با جدیت بیشتری ادامه دهند.
  1. ۲۶. ایران در منطقه تنها ماند و حمایت جریان مقاومت را از دست داد؟

این تحلیل، ناشی از درک نادرست از دکترین «مدیریت یکپارچه جبهه‌ها» توسط محور مقاومت به رهبری جمهوری اسلامی است.

  • کنترل آگاهانه دامنه نبرد: وارد نشدن مستقیم حزب‌الله، انصارالله یا گروه‌های عراقی به جنگ، نه نشانه «تنها گذاشتن» ایران، که عین «هماهنگی راهبردی» با ایران بود. تصمیم کلان محور مقاومت به رهبری ایران، بر این بود که این جنگ به یک «جنگ منطقه‌ای تمام‌عیار» تبدیل نشود. این یک تله بود که دشمن برای ایران پهن کرده بود.
  • آماده‌باش به عنوان بازدارندگی ثانویه: تمام گروه‌های مقاومت در بالاترین سطح آماده‌باش قرار داشتند و این خود یک «عامل بازدارنده» علیه دشمن بود. دشمن می‌دانست که اگر بخواهد جنگ را از حد مشخصی تشدید کند (مثلاً با حمله زمینی)، تمام این جبهه‌ها علیه او فعال خواهند شد. این «تهدید بالقوه» به اندازه «مداخله بالفعل» در مهار دشمن موثر بود.
  • وحدت در استراتژی، نه لزوماً در تاکتیک: حمایت محور مقاومت از ایران در سطوح سیاسی، اطلاعاتی و معنوی به طور کامل وجود داشت. استراتژی واحد این بود؛ شکستن هژمونی آمریکا و اسرائیل؛ اما تاکتیک رسیدن به این هدف، در هر جبهه و در هر زمانی می‌تواند متفاوت باشد. عدم ورود مستقیم آن‌ها، یک تصمیم تاکتیکی هوشمندانه برای حفظ توانمندی‌های محور برای نبردهای آینده بود.
  1. ۲۷. به بهانه برخورد با نفوذی‌ها، حکومت قصد سرکوب مخالفان را دارد؟

این ادعا، مبتنی بر خطوط رسانه‌ای معاند است که درصدد است میان «خیانت» و «انتقاد» خلط ایجاد کند تا از مجرمان امنیتی، چهره‌ای سیاسی و مظلوم ساخته شود.

  • تفکیک صریح در گفتمان رسمی: مقامات ارشد امنیتی و سیاسی کشور به صراحت میان «منتقد داخلی دلسوز» که دل در گرو منافع ملی دارد و «جاسوس و ستون پنجم دشمن» که آگاهانه به امنیت کشور خیانت می‌کند، تفکیک قائل شدند. عملکرد بسیاری از چهره‌های منتقد داخلی که در زمان جنگ، موضعی ملی و یکپارچه اتخاذ کردند، خود گواه این تفکیک بود.
  • تمرکز روی پرونده‌های امنیتی: برخوردهای صورت گرفته، نه بر اساس مواضع سیاسی افراد، که بر پایه شواهد و مدارک متقن از «ارتباط با سرویس‌های اطلاعاتی دشمن» و «مشارکت در عملیات خرابکاری یا جاسوسی» بوده است. فرآیندهای قضایی برای این افراد، ماهیتی امنیتی دارد، نه سیاسی.
  • آزمون جنگ: جنگ، خود بهترین آزمون برای تفکیک این دو گروه بود. کسانی که از حملات دشمن به زیرساخت‌های کشور ابراز خوشحالی کردند یا در راستای پروپاگاندای دشمن حرکت نمودند، عملاً خود را از دایره «منتقد» خارج و در دسته «معاند» قرار دادند. برخورد با این جریان کوچک، نه سرکوب مخالفان، که حفاظت از امنیت ملی در برابر تهدیدات داخلی است.
  1. ۲۸. این جنگ آغاز پایان جمهوری اسلامی و تسریع سقوط نظام بود؟

این ادعا هم بیشتر از آن‌ که تحلیل باشد، یک «آرزو» از سوی اپوزیسیون است که واقعیت‌های میدانی دقیقاً عکس آن را ثابت کرد.

  • افزایش انسجام ملی و مشروعیت دفاعی: برخلاف انتظار اپوزیسیون، جنگ باعث شد بخش بزرگی از جامعه، فارغ از گرایش سیاسی، حول محور «دفاع از تمامیت ارضی و غرور ملی» متحد شوند. این امر نه تنها نظام را تضعیف نکرد، که به آن یک «مشروعیت دفاعی» قدرتمند در داخل و خارج بخشید.
  • ناکامی استراتژیک دشمن: سقوط یک نظام زمانی محتمل است که در یک جنگ، شکست راهبردی خورده، پایتخت آن اشغال شده یا ساختار فرماندهی آن از هم پاشیده باشد. در این جنگ، نه تنها هیچ‌یک از این اتفاقات رخ نداد، بلکه این دشمن بود که در رسیدن به اهداف خود ناکام ماند و مجبور به پذیرش آتش‌بس شد.
  • تاب‌آوری و بازگشت به حالت عادی: سرعت بازگشت جامعه به زندگی عادی، فعال شدن دوباره بازارها و ادارات و حفظ ثبات اقتصادی نسبی پس از جنگ، مهم‌ترین شاخص برای رد ادعای «آغاز فروپاشی» بود. نظامی که در آستانه سقوط باشد، نمی‌تواند چنین تاب‌آوری و ظرفیت مدیریتی را از خود نشان دهد. این جنگ، در عمل، به جای تسریع سقوط، سیستم را واکسینه و نقاط ضعف آن را برای ترمیم‌های آینده آشکار ساخت.
  1. جنگ اسرائیل با جمهوری اسلامی بود نه ایران؛ مردم از نظام جدا هستند

ایجاد شکاف میان «ملت» و «نظام» به ویژه در زمان جنگ، یک تاکتیک شناخته‌شده در جنگ‌های شناختی برای تضعیف انسجام ملی است، اما از چند منظر اساسی، با واقعیت در تضاد است:

  • وحدت حقوقی و بین‌المللی: در عرصه بین‌المللی، هیچ تفکیکی میان کشور و دولت آن وجود ندارد. جمهوری اسلامی ایران، نماینده قانونی و رسمی دولت-ملت ایران در مجامع جهانی است. هرگونه تهاجم نظامی به زیرساخت‌ها، پایگاه‌های نظامی یا مراکز دولتی، طبق تمام کنوانسیون‌ها و قوانین بین‌المللی، حمله به «کشور ایران» و نقض حاکمیت ملی آن محسوب می‌شود. دشمن نمی‌تواند با بازی‌های کلامی، ماهیت تجاوزکارانه اقدام خود را تغییر دهد.
  • درهم‌تنیدگی امنیت ملت و نظام: امنیت، یک مفهوم یکپارچه است. نمی‌توان تصور کرد که مراکز هسته‌ای، پالایشگاه‌ها، پایگاه‌های موشکی یا مراکز فرماندهی یک کشور مورد حمله قرار گیرند، اما امنیت و حیات «مردم» به خطر نیفتد. این مراکز، دارایی‌های استراتژیک ملت ایران هستند که بقا، استقلال و قدرت کشور را تضمین می‌کنند. تضعیف آن‌ها، به معنای تضعیف توانایی ایران برای محافظت از شهروندانش است. این دوگانه‌سازی، عملاً تلاش برای خلع سلاح روانی مردم در برابر تهدیدی است که کلیت کشور را هدف گرفته است.
  • ریشه تاریخی و هویتی نظام: جمهوری اسلامی یک ساختار بیگانه و تحمیلی نیست، بلکه محصول یکی از بزرگترین انقلاب‌های قرن بیستم است که با اراده ملت ایران برای کسب «استقلال، آزادی و حکومت دینی» به پیروزی رسید. هویت امروز ایران با آرمان‌های ضدسلطه، استقلال‌خواهانه و اسلامی که این نظام نماینده آن است، پیوندی عمیق دارد. انکار این پیوند، انکار بخشی از تاریخ معاصر و هویت جمعی ایرانیان است.

 

  1. بعد از جنگ اسلام سیاسی شکست خورد؛ چون «ایران» در محوریت قرار گرفت

این گزاره، حاوی یک تناقض درونی است. اگر محوریت ایران پس از جنگ برجسته‌تر شده، این دقیقاً گواهی بر «کارآمدی و موفقیت» مدلی است که این محوریت را ایجاد کرده، یعنی اسلام سیاسی مبتنی بر الگوی مقاومت، نه شکست آن.

  • موفقیت در تولید قدرت: اسلام سیاسی در مدل جمهوری اسلامی ثابت کرده است که می‌تواند «قدرت» تولید کند؛ هم قدرت سخت (توانمندی‌های نظامی پیشرفته) و هم قدرت نرم (گفتمان الهام‌بخش مقاومت و ایجاد یک شبکه منطقه‌ای از متحدان). برجسته شدن محوریت ایران، محصول مستقیم این قدرت‌آفرینی است. اگر این مدل شکست خورده بود، ایران باید امروز کشوری منزوی، ناتوان و دنباله‌رو می‌بود، نه کشوری که به عنوان یک قطب قدرتمند در معادلات غرب آسیا عمل می‌کند.
  • شکست به چه معناست؟: شکست یک مدل سیاسی-نظامی زمانی رخ می‌دهد که در تحقق اهداف اصلی خود ناتوان بماند. اهداف این مدل، حفظ استقلال، تأمین امنیت ملی و گسترش نفوذ برای مقابله با تهدیدات بوده است. وضعیتی که ایران امروز در آن قرار دارد (یک بازیگر کلیدی منطقه‌ای) دقیقاً نقطه مقابل شکست است و نشان از مقاومت و پویایی این مدل در برابر چندین دهه فشار، تحریم و تهدید نظامی دارد.

ب) شبهات نظری و تحلیلی

۳۱٫ تفاوت معنا و هدف و انگیزه جنگ برای ایران و رژیم صهیونیستی چه بود؟

جمهوری اسلامی برای پیشرفت می‌جنگید، اما اسرائیل برای بقا. این گزاره، اگر به درستی درک شود، فلسفه وجودی دو طرف درگیری را آشکار می‌سازد. این جمله یک شعار تبلیغاتی نیست، بلکه دقیق‌ترین توصیف از بن‌بست راهبردی دشمن و افق گشوده پیش روی ایران است.

  • پیشرفت به مثابه حق طبیعی یک تمدن: پیشرفت برای جمهوری اسلامی، صرفاً یک هدف اقتصادی یا نظامی نیست؛ بلکه یک «فرآیند طبیعی و حیاتی» است، مانند رشد یک موجود زنده. یک تمدن ریشه‌دار و مستقل، حق دارد که رشد کند، دانش تولید کند، حوزه نفوذ خود را گسترش دهد و به یک قطب قدرت تبدیل شود. سیاست خارجی ایران، مبتنی بر «شکستن انحصار» در حوزه‌های علم، فناوری و امنیت بود. جنگیدن برای پیشرفت یعنی مبارزه برای به دست آوردن «حقی که دیگران می‌خواهند آن را سلب کنند». ایران برای آینده‌ای می‌جنگید که در آن، معادلات منطقه دیگر توسط قدرت‌های خارجی و دست‌نشانده‌هایشان نوشته نشود. این یک نبرد برای «شدن» و «ساختن» است.
  • بقا به مثابه حفظ یک وضعیت غیرطبیعی: در مقابل، «بقا» برای اسرائیل، به معنای «حفظ وضع موجود» است؛ وضعیتی که اساساً «مصنوعی» و «غیرطبیعی» است. بقای اسرائیل، نه بر پایه قدرت ذاتی و ریشه‌های بومی، بلکه بر سه اصل شکننده استوار است: وابستگی مطلق به یک ابرقدرت خارجی، برتری نظامی مطلق بر همسایگان و تفرقه و ضعف دائمی در جهان اسلام. از این منظر، «پیشرفت» هر قدرت مستقلی در منطقه (و در رأس آن ایران)، به طور خودکار، پایه‌های بقای اسرائیل را به لرزه درمی‌آورد. بنابراین، اسرائیل برای «بقا» می‌جنگد، یعنی برای جلوگیری از شکل‌گیری یک آینده طبیعی که در آن، این رژیم دیگر نمی‌تواند به صورت نامشروع، برتری خود را دیکته کند. جنگ آن، نبردی برای «نشدن» و «فروریختن» دیگران است.
  • زمان، متحد ایران و دشمن اسرائیل: این گزاره نشان می‌دهد که «زمان» به نفع کدام طرف در حرکت است. «پیشرفت» یک فرآیند روبه‌جلو و همسو با گذر زمان است. جمهوری اسلامی با تکیه بر قدرت بومی و عمق تمدنی خود، می‌داند که گذر زمان به نفع جبهه مقاومت و افول قدرت‌های غربی است. در مقابل، «بقا» یک تلاش مذبوحانه برای متوقف کردن زمان است. اسرائیل در یک مسابقه دائمی با زمان قرار دارد، زیرا هر روز که می‌گذرد، قدرت رقبای منطقه‌ای آن بیشتر و وابستگی‌اش به غرب پرهزینه‌تر می‌شود. جنگ‌های اسرائیل، تلاشی برای خریدن زمان و به تعویق انداختن سرنوشت محتوم یک پروژه محکوم به بن‌بست است. به عبارت دیگر، ایران برای حق زندگی و رشد خود می‌جنگید؛ یک جنگ ایجابی برای آینده. اسرائیل برای جلوگیری از مرگ خود در برابر یک روند تاریخی اجتناب‌ناپذیر می‌جنگید؛ یک جنگ سلبی علیه آینده. این، عمیق‌ترین لایه از حقیقت این تخاصم بود.
  1. سیاست حمایت از مظلوم، ملت ایران را دچار سختی کرده است

این تحلیل، هزینه‌های ناشی از «ایستادگی در برابر ظالم» را با «حمایت از مظلوم» یکی می‌گیرد و از درک منطق استراتژیک این سیاست غافل است.

  • دکترین دفاع پیش‌دستانه: حمایت از گروه‌های مقاومت در منطقه، صرفاً یک وظیفه ایدئولوژیک نیست، بلکه یک استراتژی کاملاً عقلانی و امنیتی است. این سیاست، تهدید را صدها کیلومتر دورتر از مرزهای ایران نگه می‌دارد. هزینه حمایت از متحدان در عراق، سوریه، لبنان و یمن، به مراتب کمتر از هزینه جنگیدن با تروریسم و قدرت‌های متخاصم در کرمانشاه، خوزستان و تهران است. این عمق استراتژیک، خط اول دفاعی ایران است و سختی‌های آن، هزینه «مصون‌سازی امنیت ملی» است.
  • امنیت و اقتصاد در هم تنیده‌اند: بدون امنیت، هیچ پیشرفت اقتصادی پایداری ممکن نیست. نفوذ منطقه‌ای ایران و حمایت از متحدان، به کشور در کنترل شاهراه‌های انرژی، مقابله با دزدی دریایی و کسب اهرم فشار در مذاکرات سیاسی و اقتصادی کمک می‌کند. این یک سرمایه‌گذاری بلندمدت برای حفظ منافع ملی ایران است. کشوری که در منطقه‌ای پرآشوب محصور و فاقد متحد باشد، در برابر فشارهای اقتصادی و امنیتی بسیار آسیب‌پذیرتر خواهد بود.
  • هزینه جایگزین (هزینه تسلیم): باید پرسید جایگزین این سیاست چیست؟ دست کشیدن از حمایت متحدان و آرمان فلسطین به معنای پذیرش سلطه کامل آمریکا و اسرائیل بر منطقه است. در آن صورت، فشارها نه تنها کمتر نمی‌شد، بلکه با اطمینان دشمن از انفعال ایران، بر سر موضوعات دیگر مانند توان موشکی، حقوق بشر و استقلال داخلی صدچندان می‌شد. سختی‌های امروز، «هزینه استقلال» است که در بلندمدت از «هزینه وابستگی» به مراتب کمتر است.
  1. چرا رهبری در زمان جنگ در میان مردم حاضر نشدند و مخفی بودند؟

باید توجه داشت که نقش و جایگاه فرمانده کل قوا در شرایط بحرانی با نقش یک رهبر در شرایط عادی متفاوت است؛ طرح کننده این شبهه در حقیقت وظایف راهبر را به درستی درک نکرده است.

  • اولویت‌های فرماندهی در زمان جنگ: در لحظه بحران نظامی، وظیفه اصلی رهبر کشور، نه حضور فیزیکی در خیابان، بلکه استقرار در مرکز فرماندهی کل، مدیریت صحنه نبرد، دریافت گزارش‌های لحظه‌ای از تمام سطوح، تصمیم‌گیری‌های کلان نظامی، سیاسی و امنیتی و حفظ انسجام و آرامش ملی است. حضور او در «قرارگاه» که تمام اطلاعات به آنجا سرازیر می‌شود، حیاتی‌ترین کار در آن لحظه است.
  • حفظ رهبری به عنوان یک سرمایه استراتژیک ملی: در هر کشوری، حفظ امنیت عالی‌ترین مقامات در زمان جنگ، یک اصل خدشه‌ناپذیر نظامی و امنیتی است. رهبر یک کشور صرفاً یک فرد نیست، بلکه نماد حاکمیت ملی و نقطه ثقل انسجام روانی ملت و نیروهای مسلح است. تلاش دشمن برای حذف فیزیکی رهبران، یک استراتژی شناخته‌شده برای ایجاد خلاء قدرت و فروپاشی کشور از درون است. بنابراین، حفاظت از جان ایشان، حفاظت از یک سرمایه استراتژیک برای کل کشور است.
  • قیاس با سایر رهبران جهان در شرایط مشابه: این رویه مختص ایران نیست. در تمام دنیا، هنگام وقوع بحران‌های بزرگ ملی یا جنگ، رهبران کشورها در مراکز مدیریت بحران (مانند پناهگاه‌های زیرزمینی یا اتاق‌های وضعیت) مستقر می‌شوند تا بتوانند کشور را با تمرکز و امنیت کامل، اداره کنند. این یک پروتکل عقلانی و استاندارد جهانی برای مدیریت بحران است، نه نشانه‌ای از ترس یا انزوا. شجاعت ایشان در مقاطع مختلف از جمله در نمازجمعه نصر برای همگان ثابت شده است.
  1. در تشیع انقلابی واژه شکست وجود ندارد و این جنگ نیز پیروزی جلوه داده می‌شود؛ چرا شیعه هیچگاه نمی‌خواهد شکست را بپذیرد؟

این برداشت، درک کلاسیک و مبتنی بر «شمارش خسارت» از پیروزی را مبنا قرار می‌دهد، در حالی که در دکترین‌های مدرن و راهبردی، مفهوم پیروزی پیچیده‌تر و چندلایه است. برای شیعه، ملاک پیروزی تنها به مولفه‌های مادی محصور نمی‌شود؛

  • تفکیک پیروزی استراتژیک از آسیب تاکتیکی: ممکن است یک کشور در سطح تاکتیکی (موج اول حملات، خسارت به برخی پایگاه‌ها) آسیب ببیند، اما در سطح استراتژیک، یک پیروزی قاطع به دست آورد. اهداف راهبردی دشمن در چنین جنگی عبارت بودند از: ۱) نابودی کامل یا تضعیف فلج‌کننده برنامه‌های راهبردی ایران، ۲) شکستن اراده سیاسی نظام برای مقابله، ۳) فروپاشی محور مقاومت و ۴) تحمیل یک شکست تحقیرآمیز. وقتی هیچ‌کدام از این اهداف محقق نمی‌شود و ساختار دفاعی و سیاسی کشور منسجم باقی می‌ماند، این یک پیروزی استراتژیک است. در واقع، «سلب پیروزی از دشمن» خود یک پیروزی بزرگ است.
  • شکستن هیمنه دشمن و تغییر قواعد درگیری: بزرگترین دستاورد این جنگ، فروپاشی «اسطوره شکست‌ناپذیری» ارتش دشمن و سامانه‌های دفاعی آن بود. عبور صدها موشک و پهپاد از لایه‌های دفاعی پیچیده و اصابت به اهداف حساس، یک شوک روانی و حیثیتی به دشمن وارد کرد که خسارت آن به مراتب از خسارات فیزیکی به زیرساخت‌های ایران، سنگین‌تر است. ایران برای اولین بار، تابوی «پاسخ مستقیم» را شکست و قواعد بازی را تغییر داد. این تحمیل اراده، خود یک پیروزی تعیین‌کننده است.
  • الهام‌بخشی و الگوسازی: اقدام ایران در پاسخ مستقیم به یکی از قدرتمندترین ارتش‌های منطقه که تحت حمایت کامل آمریکا قرار دارد، به الگویی از جسارت برای سایر کشورهای مستقل تبدیل می‌شود. این اقدام نشان داد که می‌توان در برابر قلدری ایستاد و هزینه تحمیل کرد. این «پیروزی در بُعد شناختی و الهام‌بخشی» دستاوردی بلندمدت است که موازنه روانی را در سطح منطقه و جهان تغییر می‌دهد.

جهان‌بینی شیعه در مفهوم پیروزی و شکست: این جهان‌بینی بر سه ستون اصلی استوار است؛

۱) ستون الهیاتی؛ الگوی کربلا و پیروزی خون بر شمشیر که اساسی‌ترین و ریشه‌ای‌ترین مبنای این تفکر، واقعه عاشوراست. از منظر یک تحلیل‌گر نظامی یا مورخ سکولار، واقعه کربلا یک «شکست مطلق» بود: امام حسین(ع) کشته شدند، اهل‌بیتش به اسارت رفت و یزید به ظاهر، به تمام اهداف نظامی و سیاسی خود دست یافت. اما در الهیات شیعه، این واقعه نه تنها شکست نیست، بلکه «اوج پیروزی» و «معیار حقانیت» است. چون امام حسین(ع) با انتخاب شهادت، یک پیروزی ابدی در عرصه «ارزش‌ها» به دست آورد. او نشان داد که هدف، حفظ حقیقت است، حتی به قیمت جان. این قیام، ماهیت غیراسلامی و ظالمانه حکومت بنی‌امیه را برای همیشه در تاریخ رسوا کرد. بنابراین، در ترازوی حق و باطل، پیروز واقعی، حسین(ع) بود، نه یزید. اینجاست که مفهوم «پیروزی خون بر شمشیر» شکل می‌گیرد؛ یعنی اثرگذاری بلندمدت یک خون به‌حق‌ریخته، از پیروزی کوتاه‌مدت یک شمشیر ظالم، بسیار بیشتر است.

قیام کربلا، اسلام را از انحرافی که به آن دچار شده بود، نجات داد و به یک پیشران بی‌پایان برای تمام جنبش‌های آزادی‌بخش و عدالت‌خواه در طول تاریخ تبدیل شد. شکست ظاهری در کربلا، بقای اسلام ناب و روحیه مقاومت را برای ۱۴۰۰ سال تضمین کرده است و این یک «پیروزی استراتژیک» در مقیاس تاریخ است. از منظر الهیاتی، تاریخ بشر، صحنه تقابل دائمی جبهه حق (اولیاء خدا) و جبهه باطل (طاغوت) است. هر مقاومت و هر شهادتی، یک گام در مسیر پیروزی نهایی جبهه حق است. بنابراین، هیچ تلاشی در این راه «شکست» محسوب نمی‌شود، بلکه آجری است که بنای آن پیروزی غایی را می‌سازد.

۲) ستون فلسفی-عرفانی؛ اصالت «تکلیف» بر «نتیجه» که فلسفه کنش‌گری منحصربه‌فردی را تولید می‌کند که توسط امام خمینی(ره) در جمله مشهور «ما مأمور به انجام تکلیفیم، نه مسئول نتیجه» تئوریزه شد. در تفکر مادی‌گرا و عمل‌گرا (پراگماتیسم)، ارزش یک عمل به «نتیجه» ملموس و محاسبه‌پذیر آن بستگی دارد. اگر نتیجه مطلوب حاصل شد، عمل موفق بوده و اگر نشد، شکست خورده است. اما در فلسفه کنش شیعی، معیار سنجش، «انطباق عمل با وظیفه الهی(تکلیف)» است. در این دیدگاه، پیروزی اصلی در خودِ «عمل به تکلیف» نهفته است. اگر در یک مقطع تاریخی، تکلیف یک مؤمن یا یک نظام سیاسی، «ایستادگی در برابر ظلم» باشد، نفسِ این ایستادگی، یک پیروزی است، صرف نظر از آنکه در عرصه نظامی یا مادی چه خسارت‌هایی به بار آید. «شکست» زمانی رخ می‌دهد که فرد یا جامعه از انجام تکلیف خود سر باز زند و به وظیفه شرعی و انقلابی خود عمل نکند؛ یعنی تسلیم شود، بترسد یا مصلحت دنیوی را بر تکلیف الهی ترجیح دهد. از نظر فلسفی، انسان هرگز به تمام ابعاد و نتایج بلندمدت عمل خود آگاه نیست. یک شکست تاکتیکی امروز، ممکن است زمینه‌ساز یک پیروزی استراتژیک فردا باشد (همچون صلح امام حسن (ع) که زمینه قیام امام حسین(ع) را فراهم کرد). بنابراین، تکیه بر «نتیجه» که امری متغیر و ناقص است، مبنای درستی برای قضاوت نیست؛ اما «تکلیف»، امری روشن و ثابت است.

۳) ستون روان‌شناختی و هویتی؛ تبدیل رنج به قدرت که این جهان‌بینی، مفاهیم انسانی مانند رنج، سختی و شهادت را بازتعریف می‌کند و آن‌ها را از عوامل تضعیف‌کننده، به منابع قدرت تبدیل می‌کند. در منطق مادی، مرگ بزرگترین شکست است. در الهیات شیعی، «شهادت» بالاترین درجه کمال انسانی و «احلی من العسل» (شیرین‌تر از عسل) است. شهید، زنده است و نزد پروردگارش روزی می‌خورد و خون او، عامل حرکت و بیداری جامعه می‌شود. جامعه‌ای که شهادت را نه شکست، که سعادت بداند، با تهدید به مرگ، از میدان به در نمی‌رود. در این فرهنگ، «مظلوم واقع شدن» اگر با مقاومت و پایداری همراه باشد، نشانه ضعف نیست، بلکه «سند حقانیت» آن فرد یا جریان است. این امر، جامعه را در برابر سختی‌ها مقاوم کرده و به آن انسجام درونی می‌بخشد. رنج و تحریم، به ابزاری برای آبدیده شدن و خودکفایی تبدیل می‌شود.

 

دسته چهارم: شبهات تخصصی، تحلیلی و فنی در حوزه نظامی و امنیتی

  1. ۳۵. چطور با این حجم سرمایه‌گذاری دفاعی، پدافند ایران آسیب‌پذیر بود؟

آسیب‌پذیری اولیه پدافند، نه نشانه شکست سرمایه‌گذاری، که گواهی بر ماهیت تکنولوژیک نبردهای امروزی است.

  • مفهوم «اشباع پدافندی»: حمله دشمن یک حمله خطی و ساده نبود. این یک عملیات «چندلایه و همزمان» بود که برای «اشباع کردن» سیستم دفاعی طراحی شده بود. در این تاکتیک، امواج متعددی از تهدیدها شامل جنگنده‌های رادارگریز نسل پنجم، جنگ الکترونیک سنگین برای کور کردن رادارها، پهپادهای انتحاری برای فریب و درگیر کردن سامانه‌ها و موشک‌های رادارگریز و هواپایه که در ارتفاع پست پرواز می‌کنند، به صورت همزمان به کار گرفته شد. هیچ سیستم پدافندی در جهان، اعم از پاتریوت آمریکا یا اس-۴۰۰ روسیه، در برابر یک حمله اشباع‌کننده کاملاً مصون نیست.
  • برتری در برابر نفوذناپذیری: هدف از سرمایه‌گذاری در پدافند، رسیدن به «نفوذناپذیری مطلق» نیست، زیرا چنین چیزی در دنیای واقعی وجود ندارد. هدف، ایجاد یک «سامانه تاب‌آور و لایه‌لایه» است که بتواند: ۱) تلفات و خسارات را به حداقل برساند، ۲) پس از شوک اولیه خود را به سرعت بازیابی کند، ۳) هزینه حمله را برای دشمن به شدت بالا ببرد. پدافند ایران با ساقط کردن تعداد قابل توجهی از پرتابه‌ها در امواج بعدی و جلوگیری از تخریب کامل زیرساخت‌های کلیدی، این کارکرد را به اثبات رساند.
  • جنگ به مثابه یک آزمایش واقعی: هیچ رزمایش و شبیه‌سازی نمی‌تواند به اندازه یک جنگ واقعی، نقاط ضعف یک سیستم دفاعی را آشکار کند. این جنگ، یک «آزمایش آتش» پرهزینه اما بسیار ارزشمند بود. آسیب‌پذیری‌های شناسایی‌شده در برابر جنگ الکترونیک پیشرفته و جنگنده‌های رادارگریز، اکنون به داده‌های حیاتی برای مهندسان دفاعی ایران تبدیل شده تا جهش بعدی در ارتقاء سامانه‌ها را رقم بزنند. این یک درس راهبردی بود که امنیت ایران را در بلندمدت مستحکم‌تر خواهد کرد.
  1. ۳۶. اگر قدرت موشکی ایران کارآمد بود، چرا زیرساخت‌ها آسیب دید؟

این شبهه از عدم تفکیک میان کارکرد «سیستم‌های پدافندی» و «سیستم‌های آفندی (تهاجمی)» ناشی می‌شود.

  • شمشیر در برابر سپر: قدرت موشکی، «شمشیر» بازدارندگی ایران است، نه «سپر» دفاعی آن. وظیفه موشک‌ها، ساقط کردن جنگنده‌های دشمن بر فراز آسمان ایران نیست؛ این وظیفه پدافند هوایی است. وظیفه اصلی قدرت موشکی، «تنبیه استراتژیک متجاوز» و تحمیل هزینه‌ای غیرقابل تحمل به اوست. به عبارت دیگر، منطق موشکی این است: «شاید بتوانی به من ضربه بزنی، اما من نیز به گونه‌ای به تو ضربه خواهم زد که از شروع جنگ پشیمان شوی».
  • سنجش کارآمدی موشکی: کارآمدی توان موشکی ایران دقیقاً در زمانی سنجیده شد که صدها فروند موشک بالستیک با عبور از چندین لایه دفاعی دشمن (از جمله گنبد آهنین و فلاخن داوود) به اهداف حساس نظامی و اطلاعاتی در عمق خاک دشمن اصابت کردند. این عملیات ثابت کرد که شمشیر ایران برنده و کارآمد است و می‌تواند معادلات را تغییر دهد. همین توانایی بود که دشمن را وادار به توقف حملات و پذیرش آتش‌بس کرد.
  • بازدارندگی نامتقارن: ایران در حوزه برتری هوایی (داشتن جنگنده‌های پیشرفته) با دشمن یک موازنه متقارن ندارد. به همین دلیل، دکترین دفاعی خود را بر پایه یک «بازدارندگی نامتقارن» بنا کرده است. یعنی ضعف در یک حوزه (برتری هوایی) را با قدرت فوق‌العاده در حوزه دیگر (توان موشکی) جبران می‌کند. این جنگ نشان داد که این دکترین کاملاً کارآمد و موثر است.
  1. ۳۷. چرا تمام ظرفیت ژئوپلیتیکی ایران در جنگ استفاده نشد؟

باید بدانیم که این انتخاب هوشمندانه و مبتنی بر دکترین «مدیریت تشدید بحران» بود، نه نشانه ضعف یا عدم حمایت.

  • پرهیز از افتادن در تله جنگ منطقه‌ای: یکی از اهداف اصلی دشمن، کشاندن پای کل «محور مقاومت» به درگیری بود تا بتواند جنگ را به یک نبرد منطقه‌ای تمام‌عیار تبدیل کند. این امر بهانه‌ی لازم برای مداخله مستقیم نظامی آمریکا و اجماع‌سازی جهانی علیه ایران و متحدانش را فراهم می‌کرد. ایران با درک این تله، آگاهانه دامنه جنگ را محدود به خود نگه داشت و از متحدانش خواست تا در سطح «آماده‌باش استراتژیک» باقی بمانند.
  • عمق استراتژیک به عنوان اهرم بازدارنده: عدم استفاده از تمام ظرفیت‌ها، خود بخشی از بازدارندگی بود. نفسِ آماده‌باش کامل حزب‌الله در مرزهای شمالی، انصارالله یمن در دریای سرخ و گروه‌های مقاومت در عراق و سوریه، یک تهدید دائمی و یک کابوس چند جبهه‌ای برای دشمن ایجاد کرده بود. این ظرفیتِ فعال‌نشده، مانند شمشیر داموکلس، دشمن را از تشدید بیش از حد جنگ برحذر می‌داشت. این اهرم‌ها ابزار چانه‌زنی و بازدارندگی برای مراحل بعدی بحران هستند.
  • دکترین «افشای تدریجی قدرت»: ایران از یک دکترین نظامی هوشمند پیروی می‌کند که تمام قدرت خود را در اولین برخورد آشکار نمی‌کند. این رویکرد، دشمن را همواره در یک «ابهام استراتژیک» نسبت به توانایی‌ها و گام‌های بعدی ایران نگه می‌دارد. استفاده حساب‌شده از ظرفیت‌ها، بخشی از این دکترین برای مدیریت یک منازعه بلندمدت است.
  1. ۳۸. چرا زیرساخت‌های اقتصادی ایران در تیررس دشمن قرار نگرفت، توافق پشت‌پرده بود؟

تئوری «توافق پشت پرده» ساده‌انگارانه‌ترین تحلیل ممکن است؛ دلایل واقعی بسیار پیچیده‌تر و مبتنی بر منطق نظامی و استراتژیک است:

  • وجود «خطوط قرمز متقابل»: در منازعات میان دولت‌ها (برخلاف جنگ با گروه‌های تروریستی)، معمولاً خطوط قرمز نانوشته‌ای وجود دارد. حمله به زیرساخت‌های حیاتی و غیرنظامی (نیروگاه‌های برق، پالایشگاه‌ها، مراکز آب‌شیرین‌کن) به معنای عبور از آستانه جنگ و ورود به فاز «جنگ تمام‌عیار» است. دشمن به خوبی می‌دانست که در صورت حمله به مراکز اقتصادی ایران، شهرهای خودش و زیرساخت‌های حیاتی‌اش بلافاصله هدف پاسخ متقابل و ویرانگر ایران قرار خواهد گرفت. این «موازنه وحشت» مانع اصلی بود.
  • اولویت‌بندی اهداف نظامی: در یک کارزار نظامی محدود، مهمات و توان عملیاتی محدود است. اولویت اصلی دشمن، ضربه زدن به «اهداف نظامی و راهبردی» بود که تهدید مستقیم برایش محسوب می‌شدند (سایت‌های هسته‌ای، پایگاه‌های موشکی، مراکز فرماندهی و کنترل). حمله به اهداف اقتصادی، ضمن اینکه فاقد ارزش نظامی فوری است، ریسک یک انتقام سخت را به همراه داشت و از نظر راهبردی به صرفه نبود.
  • پدافند هوایی متمرکز: سامانه‌های پدافندی ایران به صورت متمرکز و پیشفرض از زیرساخت‌های حیاتی و استراتژیک کشور (مانند نیروگاه بوشهر، نطنز و مراکز اقتصادی مهم) دفاع می‌کنند. این امر، ریسک حمله به این نقاط را برای دشمن بسیار بالا می‌برد و احتمال تلفات در نیروهای مهاجم را افزایش می‌داد.
  1. ۳۹. آسیب به نیروی انسانی و شهادت فرماندهان چطور نقطه قوت ارزیابی می‌شود؟

خود آسیب یک ضایعه دردناک است، اما «واکنش سیستم» به این آسیب و «میزان تاب‌آوری آن» است که می‌تواند به عنوان یک نقطه قوت ارزیابی شود.

  • نهادینگی در برابر فردمحوری: این رخداد تلخ ثابت کرد که ساختار فرماندهی نیروهای مسلح ایران «فردمحور» نیست، بلکه «نهادینه» شده است. برای هر فرمانده، چندین لایه جانشین آموزش‌دیده و آماده وجود دارد. توانایی سیستم در جایگزینی سریع فرماندهان شهید در کمتر از چند ساعت یا چند روز و حفظ کامل «انسجام و زنجیره فرماندهی» نشان از بلوغ و استحکام فوق‌العاده ساختاری دارد.
  • اثبات کارآمدی دکترین فرماندهی غیرمتمرکز: به ویژه در سپاه پاسداران، دکترین «فرماندهی غیرمتمرکز» حاکم است. یعنی فرماندهان میدانی از اختیارات بالایی برای تصمیم‌گیری در صحنه نبرد برخوردارند. این ویژگی باعث می‌شود که با حذف یک فرمانده ارشد، کل شبکه فلج نشود، زیرا لایه‌های پایین‌تر توانایی ادامه عملیات به صورت مستقل را دارند. این یک مزیت بزرگ در برابر ارتش‌های کلاسیک است.
  • تبدیل ضایعه به انگیزه: از منظر روانی، شهادت فرماندهان به یک عامل قدرتمند برای افزایش «روحیه جنگندگی، انسجام داخلی و عطش انتقام» در بدنه نیروهای مسلح تبدیل شد و عزم آن‌ها را برای ادامه راه جزم‌تر کرد.
  1. ۴۰. چگونه باوجود نارضایتی‌های پیش از جنگ، انسجام ملی حفظ شد؟

این پدیده یعنی انسجام ملی در بحران که در علوم سیاسی به آن «اثر گردهمایی دور پرچم» می‌گویند، ریشه‌های عمیق روانشناختی و جامعه‌شناختی دارد.

  • تقدم «امنیت وجودی» بر سایر مطالبات: «امنیت» یکی از پایه‌ای‌ترین نیازهاست. زمانی که یک ملت با یک تهدید خارجی که «وجود» و «تمامیت ارضی» آن را هدف قرار داده مواجه می‌شود، این تهدید مشترک به طور موقت بر سایر شکاف‌ها و نارضایتی‌های اقتصادی و سیاسی اولویت پیدا می‌کند. بسیاری از منتقدان دولت، در دفاع از «ایران» به عنوان یک «وطن» مشترک، با حاکمیت هم‌صدا شدند.
  • تمایز میان «حکومت» و «میهن»: دشمن در محاسبات خود دچار این خطای راهبردی شد که نارضایتی از «عملکرد دولت» را با عدم علاقه به «حفظ میهن» یکی پنداشت. حمله خارجی، این دو مقوله را از هم تفکیک کرد. بخش بزرگی از جامعه نشان داد که با وجود انتقاد به سیاست‌های داخلی، حاضر نیست تمامیت ارضی و امنیت کشورش را قربانی اهداف دشمن خارجی کند و در بزنگاه ایران و جمهوری اسلامی را یکی می‌داند.
  • مدیریت هوشمندانه روایت: حاکمیت توانست با یک «مدیریت روایت» موفق، جنگ را نه یک منازعه سیاسی، بلکه یک «دفاع مقدس ملی» در برابر تجاوز بیگانه تصویرسازی کند. تمرکز رسانه‌ها بر نمایش قهرمانی‌ها، تاب‌آوری مردم و وحشی‌گری دشمن، یک حس «همبستگی و غرور ملی» ایجاد کرد که به طور موقت بر گلایه‌ها چیره شد و یک سرمایه اجتماعی عظیم را برای مدیریت بحران آزاد کرد.
  1. سایر کشورها با حفظ استقلال به پیشرفت رسیده‌اند و اعتقادی هم به دوگانه سلطه‌جو و سلطه‌پذیر در نظم بین‌الملل نداشته‌اند

این مقایسه گمراه‌کننده است که تعاریف متفاوتی از «استقلال» و «پیشرفت» را نادیده می‌گیرد و شرایط منحصربه‌فرد ایران را لحاظ نمی‌کند.

  • کدام استقلال؟ پیشرفت در سایه وابستگی: کشورهایی مانند ژاپن، کره جنوبی یا آلمان که به عنوان نمونه‌های پیشرفت ذکر می‌شوند، توسعه اقتصادی خود را در چارچوب «وابستگی امنیتی» به ایالات متحده به دست آوردند. این کشورها میزبان ده‌ها هزار نیروی نظامی آمریکایی هستند و در سیاست‌های کلان خارجی و دفاعی خود، استقلال عمل کامل ندارند. آن‌ها پیشرفت کردند، اما این پیشرفت به قیمت واگذاری بخشی از حاکمیت ملی‌شان به دست آمد. این مدل، با آرمان «استقلال کامل» که در انقلاب ایران تبلور یافت، در تضاد است.
  • مدل ایرانی پیشرفت؛ درون‌زا و مقاومتی: ایران به دنبال یک الگوی پیشرفت «مستقل و درون‌زا» است که تحت شدیدترین تحریم‌های تاریخ مدرن قرار داشته است. برخلاف سایر کشورها که به زنجیره تأمین جهانی، فناوری و سرمایه‌گذاری خارجی دسترسی کامل داشتند، ایران مجبور شد بسیاری از نیازهای خود را از داخل تأمین کند. این امر اگرچه چالش‌های اقتصادی عظیمی ایجاد کرده، اما به پیشرفت‌های چشمگیر در حوزه‌هایی مانند فناوری نانو، سلول‌های بنیادی، هوافضا و صنایع دفاعی منجر شده است که نشان از ظرفیت بالای علمی و انسانی کشور دارد. این «پیشرفتِ توأم با استقلال»، مسیری دشوارتر اما با دستاوردهای بومی و پایدارتر است.
  • تعریف درست و جامع از پیشرفت: پیشرفت نباید تنها با شاخص‌های اقتصادی مانند GDP سنجیده شود. عواملی مانند «حاکمیت ملی»، «قدرت تصمیم‌گیری مستقل»، «امنیت پایدار» و «تولید علم و فناوری بومی» نیز از ارکان پیشرفت یک کشور هستند. مدل ایران، اگرچه در حوزه اقتصادی با چالش روبروست، اما در ابعاد دیگرِ قدرت ملی، دستاوردهای قابل توجهی داشته که آن را به یک قدرت منطقه‌ای تبدیل کرده است؛ جایگاهی که بسیاری از کشورهای با اقتصاد بزرگتر، فاقد آن هستند.
  1. آیا ایران در برابر حمله اسرائیل و آمریکا غافلگیر شد؟

تحلیل این پرسش، بدون تفکیک میان «غافلگیری تاکتیکی» و «فلج‌شدگی استراتژیک» تحلیلی سطحی و غیردقیق خواهد بود. هرچند موج اول تهاجم دشمن توانست به اهدافی دست یابد، اما این موفقیت مقطعی را نمی‌توان به معنای غافلگیری کامل و فروپاشی سیستم دفاعی-امنیتی ایران تعبیر کرد. درک این پیچیدگی نیازمند بررسی ابعاد زیر است:

  • دکترین دفاعی مبتنی بر «جذب ضربه اول»: اساساً دکترین نظامی ایران، به‌ویژه در برابر دشمنی با برتری فناورانه، بر اصل نفوذناپذیری مطلق استوار نیست، چرا که چنین چیزی در جنگ‌های مدرن یک افسانه است. این دکترین بر پایه «جذب ضربه اول»، «حفظ انسجام ساختار فرماندهی» و «فعال‌سازی توان پاسخ دوم» بنا شده است. از این منظر، آسیب دیدن برخی پایگاه‌ها یا سامانه‌ها در موج اول حمله، یک شکست کامل تلقی نمی‌شود، بلکه بخشی از هزینه پیش‌بینی‌شده برای ورود به یک نبرد فرسایشی است. آزمون واقعی این دکترین، نه در جلوگیری از ضربه اول، بلکه در توانایی بازیابی سریع و تحمیل هزینه غیرقابل تحمل به دشمن در فازهای بعدی درگیری است.
  • تمایز میان «ندانستن» و «نتوانستن»: شواهد و تنش‌های پیش از درگیری نشان می‌دهد که ایران در سطح کلان اطلاعاتی از احتمال وقوع حمله آگاه بوده است؛ بنابراین «غافلگیری استراتژیک» به معنای بی‌خبری کامل رخ نداده است. آنچه اتفاق افتاد، موفقیت دشمن در سطح «غافلگیری تاکتیکی» بود؛ یعنی بهره‌گیری از برتری در جنگ الکترونیک و اطلاعات سیگنالی برای ایجاد یک «کریدور کور» و موقت در لایه‌های پدافندی. دشمن توانست با اشباع و اخلال در سامانه‌های راداری و ارتباطی، زمان و مکان دقیق حمله را از دید شبکه یکپارچه دفاعی پنهان نگه دارد. این یک برتری فناورانه موقت بود، نه یک شکاف اطلاعاتی دائمی. ضمن این که در هر صورت کسی که اول تجاوز می‌کند خواه و ناخواه مزیت فنی آغازکنندگی را دارد. اما ایران کشوری متجاوز نبوده است و صرفا به دفاع از خویش می‌پردازد.
  • آمادگی برای نبرد نامتقارن به جای نبرد کلاسیک: سیستم دفاعی ایران، خود را برای یک تقابل پایاپای با آمریکا آماده نکرده است؛ بلکه تمام ساختارها برای یک «نبرد نامتقارن» طراحی شده‌اند که در آن، حفظ تمامیت ارضی در برابر موج اول حملات، تنها یکی از اهداف است. اهداف مهم‌تر شامل کشاندن دشمن به جنگی طولانی‌مدت، فعال‌سازی شبکه‌های نیابتی، ایجاد تهدید برای منافع حیاتی دشمن در منطقه و جهان و در نهایت، فرسایش اراده سیاسی دشمن برای ادامه جنگ است. از این زاویه، موفقیت اولیه مهاجم، تنها پرده اول از یک نمایش چند پرده‌ای بسیار پیچیده‌تر است.

۴۳٫ چرا جنگ با ایران آغاز شد؟

تقلیل دادن علت آغاز جنگ به یک رویداد یا تنش مقطعی، یک خطای راهبردی در تحلیل است. جنگ علیه ایران، نه یک انتخاب، که یک ضرورت برای اردوگاه دشمن و در رأس آن رژیم صهیونیستی و ایالات متحده بود؛ ضرورتی که از ناکامی تمام راهبردهای مهار در دهه‌های گذشته نشأت می‌گرفت. جمهوری اسلامی جنگی را آغاز نکرد، بلکه بهای پافشاری بر «بی‌گناهی» خود در صحنه بین‌الملل را پرداخت؛ بی‌گناهی به معنای مطالبه حقوق ذاتی یک ملت و نپذیرفتن نظمی که قدرت را تنها برای عده‌ای معدود تعریف می‌کند. ریشه‌های این تهاجم را باید در سه لایه جستجو کرد:

گناه نابخشودنیِ استقلال؛ چالش با هژمونی جهانی: جرم اصلی جمهوری اسلامی از دیدگاه غرب، نه فعالیت‌های هسته‌ای یا نفوذ منطقه‌ای، بلکه اراده مستقل آن است. در نظمی که آمریکا پس از جنگ سرد طراحی کرد، کشورها یا باید متحد باشند یا مهارشده. ایران با تکیه بر استقلال راهبردی، این دوگانه را شکست. این کشور به جای تبدیل شدن به یک بازار مصرفی یا یک پایگاه نظامی، به یک قطب قدرت بومی تبدیل شد که خود می‌اندیشد، خود تولید می‌کند و خود تصمیم می‌گیرد. این خوداتکایی در حوزه‌های علم، فناوری و صنایع نظامی، بزرگ‌ترین تهدید برای ساختاری است که بقای خود را در وابستگی دیگران می‌بیند. بنابراین، جنگ، تلاشی برای تنبیه این گناه و بازگرداندن ایران به جایگاه تعریف‌شده در نظم آمریکایی بود.

بهانه هسته‌ای؛ سرپوشی بر ترس از ایرانِ قدرتمند: برنامه صلح‌آمیز هسته‌ای ایران، شفاف‌ترین و در عین حال کارآمدترین بهانه برای مشروعیت‌بخشی به تهاجم بود. در حالی که رژیم صهیونیستی با صدها کلاهک هسته‌ای زرادخانه‌ای مخفی و خارج از هرگونه نظارتی را مدیریت می‌کند و هیچ‌گاه مورد مؤاخذه قرار نگرفته است، ایران به دلیل پیشرفت در دانش هسته‌ای تحت شدیدترین فشارها قرار گرفت. این استاندارد دوگانه به وضوح نشان می‌دهد که مسئله اصلی، سلاح هسته‌ای نبود، بلکه دانش و فناوری هسته‌ای در دستان یک دولت مستقل بود. فتاوای صریح رهبری مبنی بر حرام بودن تولید و استفاده از سلاح‌های کشتار جمعی، قوی‌ترین سند بر صلح‌آمیز بودن نیت ایران است، اما این سند از سوی دشمنانی که به دنبال بهانه بودند، عامدانه نادیده گرفته شد. آنها از ایران هسته‌ای نمی‌ترسیدند؛ از ایران قوی که دانش هسته‌ای یکی از نمادهای آن بود، در هراس بودند.

شکست راهبرد مهار و تهاجم نظامی آخرین حربه؛ جنگ زمانی آغاز شد که تمام ابزارهای دیگر شکست خورده بودند. راهبرد فشار حداکثری، تحریم‌های فلج‌کننده اقتصادی، جنگ روانی و رسانه‌ای و عملیات‌های خرابکارانه و ترور، نه تنها به فروپاشی درونی یا تسلیم ایران منجر نشد، بلکه به طرز شگفت‌آوری موجب افزایش انسجام ملی و سرعت گرفتن روند خودکفایی گردید. همزمان، محور مقاومت به عنوان یک سپر دفاعی استراتژیک در منطقه، قدرتمندتر از همیشه، معادلات را به ضرر اسرائیل و منافع آمریکا تغییر می‌داد. در این نقطه، دشمن به این نتیجه رسید که پنجره فرصت برای جلوگیری از تبدیل شدن ایران به یک قدرت غیرقابل مهار در حال بسته شدن است و تهاجم نظامی، به عنوان آخرین حربه، تنها گزینه باقی‌مانده برای بازگرداندن عقربه‌های ساعت به عقب است. بنابراین، ایران به جنگ کشانده شد، نه به دلیل یک اقدام تحریک‌آمیز، بلکه به دلیل مسیری که برای توسعه و استقلال خود برگزیده بود. جنگ، واکنش دشمن به بی‌گناهی یک ملت بود که تنها گناهش، تلاش برای احقاق حق طبیعی خود یعنی زیستن به صورت مستقل، قدرتمند و عزتمندانه بود. این تهاجم، نه یک جنگ پیشگیرانه، بلکه یک جنگ از سر استیصال در برابر طلوع قدرتی جدید بود که قواعد بازی تحمیلی را برهم زده بود.

  1. ۴۴. چرا دشمن تا این میزان به ایران اشراف اطلاعاتی داشت؟

این تصور که دشمن از «اشراف اطلاعاتی کامل و یک‌طرفه» برخوردار بوده، یک ساده‌سازی خطرناک و محصول مستقیم «جنگ شناختی» دشمن است. موفقیت در یک عملیات خاص، به معنای تسلط کامل اطلاعاتی نیست و این مسئله را باید در ابعاد پیچیده‌تری تحلیل کرد:

  • برتری در جنگ الکترونیک، نه لزوماً در جاسوسی انسانی: بخش عمده‌ای از اشراف اطلاعاتی دشمن، نه از طریق شبکه‌های گسترده «نفوذ انسانی»، بلکه بر پایه برتری فناورانه در حوزه جنگ الکترونیک و اطلاعات سیگنالی استوار است. دشمن با سرمایه‌گذاری تریلیون دلاری بر روی ماهواره‌های جاسوسی، هواپیماهای شناسایی و سیستم‌های شنود الکترونیکی، قادر است ارتباطات، فرکانس‌های راداری و زیرساخت‌های حیاتی را از راه دور پایش کند. موفقیت حمله اولیه، بیش از آنکه حاصل اطلاعات یک جاسوس در مورد «مکان» یک سایت باشد، نتیجه توانایی دشمن در «کور کردن موقت» سامانه‌های پدافندی و ارتباطی در «زمان» حمله بود. این یک برتری تکنولوژیک لحظه‌ای است، نه یک شکست اطلاعاتی دائمی.
  • نفوذ، یک واقعیت نامطلوب اما مدیریت‌شده: هیچ سیستم امنیتی در جهان، ادعای پاکسازی صددرصدی و نفوذناپذیری مطلق را ندارد. تقابل اطلاعاتی میان ایران و دشمنانش، یک جنگ سایه دائمی، پیچیده و دوجانبه است. وجود شبکه‌های نفوذی یک تهدید واقعی است، اما نهادهای امنیتی نیز بیکار ننشسته‌اند. فرآیند ضدجاسوسی تهاجمی به صورت مستمر در جریان است و هر عملیات دشمن، فرصتی برای شناسایی سرپل‌های اطلاعاتی و انهدام شبکه‌های خفته است. نقش عوامل نفوذی، اغلب نه ارائه اطلاعات اولیه برای هدف‌گیری (که از منابع فنی تأمین می‌شود)، بلکه تأیید نهایی، ارائه جزئیات میدانی، یا ارزیابی خسارت پس از حمله است. تقلیل دادن کل توان اطلاعاتی دشمن به این عامل، نادیده گرفتن جنگ بزرگ‌تر در لایه‌های فناورانه است.
  • افسانه‌سازی از اشراف اطلاعاتی به عنوان سلاح روانی: یکی از کارآمدترین تاکتیک‌های دشمن در حوزه جنگ شناختی، اغراق و افسانه‌سازی در مورد توانایی‌های اطلاعاتی خویش است. پس از هر عملیات موفق، دستگاه تبلیغاتی دشمن با درز دادن گزینشیِ برخی اطلاعات دقیق، این پیام را به افکار عمومی و نخبگان ایرانی مخابره می‌کند که «ما همه چیز را می‌دانیم و در همه جا حضور داریم». هدف از این کار، ایجاد یأس، بی‌اعتمادی به سیستم امنیتی کشور و فلج کردن اراده مقاومت است. این عملیات روانی باعث می‌شود که مرز میان «آنچه دشمن واقعاً می‌دانست» و «آنچه پس از عملیات، ادعا می‌کند که می‌دانسته» مخدوش شود. بخش مهمی از آنچه «اشراف اطلاعاتی» دشمن به نظر می‌رسد، در واقع یک «پروپاگاندای هدفمند» برای شکستن روحیه مقاومت ملی است.

تیر ماه ۱۴۰۴

مرکز مطالعات راهبردی خبرگزاری تسنیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 + پنج =