خوش نداری ولی چه باید کرد

باید این عشق را ترانه کنم

دل خود را -اگرچه ناقابل-

نذر این شعر عاشقانه کنم

 

شعر در وصف تو کم آورده‌ست

بی‌ثمر در خیال می‌پیچم

عددی نیستم مقابل تو

که همان هیچ و کمتر از هیچم

 

ماجرای تو چون غزل، جاری‌ست

بر لب هر نسیمِ خوش‌نفسی

ای دماوند ما که این‌همه سال

زخم‌های تو را ندیده کسی

 

سر به زانوی تو گذاشت وطن

ای تو همراه شادی و غم ما

رنگِ یکرنگی تو را دارد

سبز و سرخ و سپید پرچم ما

 

از رفیقان و همقطارانت

یکی از دیگری شهیدترند

شک ندارم به پیشگاه حسین

دوستان تو روسپیدترند

 

از علمدار کربلا گفتی

زخم خوردی، زمین نیفتادی

با اشارات دست مجروحت

قبله و قله را نشان دادی

 

راه‌گم‌کردگان این وادی

با نگاه تو چون زهیر شدند

عاشقان تو هرکجا رفتند

عاقبت، عاقبت‌بخیر شدند

 

هیچ اسطوره‌‌ای چنانکه تویی

نیست پیروز در هزار نبرد

جوهر شاهنامه تا گرم است

از تو باید نوشت، ایران‌مرد!

 

در کلام تو حجتی‌‌ست بلیغ

که جهان را گواه خواهد شد

تا که ایمان تو جلودار است

هرچه بن‌بست، راه خواهد شد

 

خوب دل برده‌ای ز دشمن و دوست

چون تو دلبر ندیده‌ایم هنوز

ای به قربان تو که از چشمت

مردمی‌تر ندیده‌ایم هنوز

 

اشک‌هایت چکیده‌ای از عشق

خنده‌هایت تبسم صبح‌اند

جان ما را دوباره روشن کن

کلماتت ترنم صبح‌اند

 

اجتهاد تو در مسیر جهاد

بین عشاق تو زبانزد شد

در تمام مراجع تقلید

روح خلاق تو زبانزد شد

 

نه چنان زاهدان دخمه‌نشین

نه چنان بی‌نمازدرویشان

جمع عرفان و زهد و فلسفه‌ای

ضرب در عشق و حکمت و ایمان

 

ناگهان‌ها هنوز بسیارند

ولی آرامشت الی‌‌الابد است

از مِه‌آلود روزگار چه باک؟

که نگاه تو راه را بلد است

 

بارها پیک وصل را دیدی

عاشقانه سراغت آمد و رفت

از «شهادت» بگو که باری هم

بوسه بر دست راستت زد و رفت

 

می‌روی گرم و خیل مدعیان

همه درمانده‌اند نیمه‌ی راه

گرچه هشتاد و چندساله‌ شدی

از جوانان، جوان‌تری ای ماه

 

به نگاهی گرفته دنیا را

لشکر سبز مهربانی تو

تا قیامت شهید خواهد داد

نفس صاحب‌الزمانی تو

 

من و مدح تو ای رها از خویش!

تو و رنجیدن و برآشفتن

خوش نداری، ولی چقدر خوش است

از تو ای نازنین سخن گفتن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 + هشت =